این نوشته را جی‌. کی. رولینگ برای مجلهٔ تایم نوشته و در تاریخ ۶ نوامبر ۲۰۰۰ منتشر شده است.

مرکز دنیای جادوگری

من به‌عمد می‌خواستم کتاب اول نسبتاً ملایم باشد، برای همین هری وقتی وارد دنیا می‌شود خیلی تحت محافظت است. از زمان انتشار سنگ جادو، پدر و مادرهایی بوده‌اند که به من گفته‌اند: «بچهٔ شش‌ساله‌م عاشق این کتابه.» و من همیشه با تردید گفته‌ام: «اوه، عالیه.» چون همیشه می‌دانستم در آینده چه چیزهایی رخ می‌دهد. برای همین هیچ‌وقت نگفته‌ام که این کتاب‌ها برای کودکان کم‌سن‌وسال هستند.

اگر کسی تصمیم بگیرد دربارهٔ شر بنویسد، واقعاً این وظیفهٔ اخلاقی را دارد که معنای واقعی آن را نشان دهد. می‌دانید که در پایان کتاب چهار چه اتفاقی افتاد. به نظرم درست است که شوکه‌کننده بود، ولی آن اتفاق باید می‌افتاد. این کارم بی‌جهت نبود. هرچه‌باشد داریم از کسی حرف می‌زنیم که فوق‌العاده تشنهٔ قدرت و واقعاً نژادپرست است. خب این‌جور آدم‌ها چه‌کار می‌کنند؟ جان آدم‌ها برایشان ارزش چندانی ندارد. می‌خواستم از این نظر تصویر دقیقی ارائه دهم. ویراستارم از نحوهٔ کشته شدن آن شخصیت شوکه شد، چون با بی‌اعتناییِ زیادی رخ داد. این شیوه کاملاً عمدی بود. در آن وضعیت‌ها، آدم‌ها این‌گونه می‌میرند. این‌طور بود که «تو سر راهم هستی و باید بمیری». اولین بار بود که موقع نوشتن یک کتاب گریه کردم، چون نمی‌خواستم او را بکشم. آن جنبهٔ هنرمندِ بی‌رحمم بود که دقیقاً می‌داند این اتفاق برای روایت داستان باید این‌طور رخ دهد. هنرمندِ بی‌رحم قوی‌تر از آن آدمِ مهربان و دل‌نازک است.

دخترم حالا دیگر تمام کتاب‌ها را خوانده و دربارهٔ پایان جام آتش به او گفتم: «وقتی به فصل ۳۰ رسیدی، مامان اون فصل رو برات می‌خونه، باشه؟» چون پیش خودم فکر کردم که می‌خواهم بغلش کنم و باید چیزهایی را برایش توضیح بدهم. وقتی آن شخصیت مُرد، به او نگاه کردم ببینم حالش خوب است یا نه و او گفت: «اِه، هری نبود.» پشیزی برایش مهم نبود. تقریباً داشتم پیش خودم فکر می‌کردم «اصلاً این فصل ترسناک نیست؟» دخترم راحت داشت می‌گفت: «هری حالش خوبه، پس من هم حالم خوبه.» دختر خیلی باروحیه‌ای است. به نظرم به‌نحوی کودکان کوچک‌تر معمولاً مقاوم‌تر هستند. اما بچه‌هایی که کمی بزرگ‌تر هستند واقعاً ترسناکیِ آن را درک می‌کنند. شاید چون در زندگی خودشان با چیزهای جدی‌تری مواجه شده‌اند.

آیا شر جذاب است؟ بله، به نظرم حقیقت دارد. هری دیده که چه‌جور آدم‌هایی دور این شخصیتِ خیلی شرور جمع می‌شوند. به نظرم همهٔ ما اذعان داریم آن قلدر که توی محوطهٔ بازی است جذاب است. چون اگر بتوانید دوست او باشید، در امان هستید. این یک الگوی تکرارشونده است. حس می‌کنم آدم‌های ضعیف‌تر آن افتخاراتِ عاریتی را می‌خواهند. من هم سعی دارم به این موضوع بپردازم.

شنیدن بازخورد بچه‌ها خیلی عالی است. اکثرشان نگران رون هستند. انگار که من می‌خواهم بهترین دوست هری را بکشم. چیزی که به نظرم جالب است این است که تنها یک بار پیش آمده کسی به من بگوید «هرماینی را نکش» و آن هم بعد از یک مراسم کتاب‌خوانی بود که گفتم هیچ‌وقت کسی نگران هرماینی نیست. بچهٔ دیگری گفت: «آره، آخه هرماینی بی‌بروبرگرد جون سالم به در می‌بره.» آن‌ها هرماینی را به چشم آدمی می‌بینند که آسیب‌پذیر نیست، ولی من او را به چشم کسی می‌بینم که اتفاقاً آسیب‌پذیری‌های زیادی در شخصیتش دارد. هرماینی کم‌وبیش خود من است. کاریکتوری از دوران کودکی و نوجوانی من است. من به‌اندازهٔ او زرنگ نبودم، ولی گاهی به‌اندازهٔ او آزاردهنده بودم. دخترها خیلی راحت‌تر او را تحمل می‌کنند، چون او تیپ دختر چندان غیرمعمولی نیست: دختر کوچولویی که درد زیادی را تحمل می‌کند و با سخت‌کوشی و بی‌نقص خواستنِ همه‌چیز تا حد زیادی این درد را جبران می‌کند.

البته من با خشونتِ بی‌دلیل واقعاً مشکل دارم. حوزه‌ای که بیش از همه نسبت به آن احساس خطر می‌کنم بازی‌های ویدیویی است. یکی از آن چیزهایی است که چندان دوست ندارم بدون اینکه بدانم چه خبر است توی خانه‌ام باشد. دخترم فعلاً پلی‌استیشن ندارد، ولی بدجوری دلش می‌خواهد داشته باشد. مخصوصاً در مورد بچه‌های کوچک‌تر، اصلاً از این خوشم نمی‌‌آید که بدون اینکه بدانند کارشان چه معنایی دارد، آدم‌ها یا این آدم‌واره‌های روی صفحهٔ نمایش را منفجر کنند و این کارشان برای گرفتن امتیاز باشد. به نظرم تفاوت خیلی زیادی بین این کار و دیدن مرگ شخصیت محبوبتان در کتاب است، چون احساساتی را تجربه می‌کنید و چیزهایی را پشت‌سر می‌گذارید که بالاخره همهٔ ما روزی باید با آن مواجه شویم.

به نظرم هیچ موضوعی نیست که در ادبیات نتوان به آن پرداخت. حتی یک موضوع. از سانسور واقعاً متنفرم. مردم حق دارند تصمیم بگیرند بچه‌هایشان چه می‌خوانند، ولی به نظر من حق ندارند به بچه‌های دیگران بگویند که چه باید بخوانند.

یکی از ویژگی‌های خیلی خوبی که پدر و مادرم داشتند این بود: هیچ‌چیز در خانهٔ من ممنوع نبود. مادرم حسابی کتاب‌خوان بود و من اجازه داشتم هر کتابی را که دلم می‌خواست بخوانم. هیچ‌وقت این احساس وجود نداشت که شاید چیزی زیادی ترسناک باشد.

بیشتر بخوانید
مصاحبه جدید رولینگ: افتخار میکنم که بچه ها را کتابخوان کرده ام

رولینگ در جریان برگزاری مراسم افتتاح فیلم هری پاتر و یادگاران مرگ - بخش ۲ در لندن، مصاحبه هایی هم با ادامه مطلب

گزارش و مصاحبه ویژه با ویدا اسلامیه از دمنتور در نمایشگاه کتاب تهران

در جریان بیست و هفتمین نمایشگاه بین المللی نمایشگاه کتاب تهران، در غرفه کتابسرای تندیس و در روز سه‌شنبه ۱۶ ادامه مطلب

ثبت دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. فیلدهای ضروری مشخص شده‌اند *