مروپی گونت1Merope Gaunt از نسل سالازار اسلیترین2Salazar Slytherin، شخصیتی ترحمانگیز بود: او یکطرفه عاشق پسر ماگلی شد و زیر سایهٔ ترس از پدر و برادر اصیلزادهاش زندگی میکرد.

داستان مادر ولدمورت چنان دلخراش است که حتی هری هم وقتی آن را شنید نزدیک بود دلش برای کسیکهنبایداسمشرابرد بسوزد:
«مروپی حتی برای نجات جون خودش هم حاضر نشد چوبدستیش رو بالا بیاره.»
«حتی بهخاطر پسرش هم نمیخواست زنده بمونه؟»
دامبلدور ابروهایش را بالا کشید و گفت: «نکنه واقعاً دلت برای لرد ولدمورت سوخته؟»
هری سریع گفت: «نه، ولی مروپی حق انتخاب داشت، مگه نه؟ برخلاف مادر من.»
دامبلدور بهآرامی گفت: «مادر تو هم حق انتخاب داشت. بله، مروپی ریدل با وجود اینکه پسرش بهش نیاز داشت مرگ رو انتخاب کرد، ولی اینقدر بیرحمانه در موردش قضاوت نکن، هری. مروپی چون سالها عذاب کشیده بود ضعیف شده بود و البته هیچوقت شجاعت مادر تو رو نداشت…»
هری پاتر و شاهزادهٔ دورگه
شاید اگر مروپی زنده میماند و خودش تام ریدل را بزرگ میکرد، تأثیر مثبتی روی شخصیت او میگذاشت. اما او درست بعد از به دنیا آمدن تام، از دنیا رفت و برای نجات جانش از جادو استفاده نکرد.
رنجی که مروپی از سوی پدر بیرحمش ماروولو3Marvolo و برادرش مورفین4Morfin متحمل شد اثر بزرگی باقی گذاشت. زمانی که وزارت جادو این دو مرد را در آزکابان زندانی کرد دیگر کار از کار گذشته بود.
در توصیف مروپی گفته میشود که چنان چهرهاش از زندگی رنگ باخته بود که با دیوارهای خاکستریِ اطرافش درهم میآمیخت.
«موهایش لَخت و کدر بود و چهرهای ساده، رنگپریده و نسبتاً گرفته داشت. چشمهایش، مثل چشمهای برادرش، به دو جهت متفاوت نگاه میکردند. کمی تمیزتر از آن دو مرد به نظر میرسید، اما هری پیش خودش فکر کرد تابهحال کسی را ندیده که چنین ظاهر شکستخوردهای داشته باشد.»
بعد از آن مروپی در کلبهٔ خانوادهٔ گونت تنها ماند و چنان شیفتهٔ پسر ماگلی بهاسم تام ریدل شد که او را جادو کرد. اما چند ماه بعد تام به روستا برگشت و بهطور مبهمی گفت که دختر یکی از خانهبهدوشهای آن حوالی او را «اغفال کرده» و «فریب داده» است.
اینکه مروپی چطور آن پسر ماگل خوش قیافه و پولدار را وادار به ازدواج کرد مشخص نیست، اما حدس دامبلدور این بود که او از معجون عشق استفاده کرده، نه طلسم ایمپریوس5Imperius Curse. این نیز مشخص نیست که ریدلِ پدر چرا و چطور از جادوی مروپی فرار کرد و او را تهیدست و باردار رها کرد.
یکی دیگر از نظریههای بسیار محتمل دامبلدور این است که مروپی چنان عاشق ریدل بود که تحمل نداشت او را به مدتی طولانی اسیر جادو نگه دارد و امیدوار بود که ریدل کمکم عشق او را پاسخ دهد.
مسلماً این اتفاق نیفتاد و ریدل بدون اینکه به خودش زحمت دهد و ببیند که چه اتفاقی برای مروپی افتاده، به منزل خانوادگیاش برگشت، کاری که برایش به این قیمت تمام شد که ۱۶ سال بعد، پسرش او را به همراه سایر اعضای خانوادهٔ ریدل به قتل رساند.
مروپی، تنها و بیچیز، قابآویز گرانبهای اسلیترین (بله، همانیکی) را تنها به قیمت ده گلیون به بورگین و بِرکس فروخت.
به نظر میرسد مروپی وقتی شوهرش را از دست داد، ارادهاش برای زندگی را نیز از دست داد. وقتی در انتهای دوران بارداریاش به پای پلکان یتیمخانهٔ لندن رسید (جایی که بعدها تام ریدلِ پسر سالهای اول زندگیاش را در آنجا گذراند) گویی میدانست که قرار نیست زنده بماند.
آرزوی پیش از مرگش که فرزندش شبیه پدرش باشد برآورده شد. البته او آنقدر زنده نماند که بداند تام ریدلِ دوم بیعاطفگیِ پدرش را نیز به ارث برد.

شاید بتوان گفت ولدمورت به این دلیل بدون عشق بزرگ شد که مادرش در طلب عشق از دنیا رفت و عشق پدرش نیز بهجای آنکه کسب شده باشد، دزدیده شده بود. شاید اگر ولدمورت درکی از تفاوت بین عشق حقیقی و عشق اجباری داشت، بهتر میتوانست قدرت عشق را درک کند.
از بخت هری، او چنین درکی نداشت.

منبع: سایت رسمی هری پاتر