چیزهای زیادی است که آلبوس دامبلدور در مجموعه‌ی هری پاتر انجام داده که باعث شده دستی به ریش خود بکشیم و آرزو کنیم کاش افسونی بود که می‌شد بفهمیم او دقیقا به چه فکر می‌کرده است.

مثلا چرا در هری پاتر و شاهزاده‌ی دورگه به هری نگفت که می‌داند دراکو قصد کشتن او را دارد؟ بد نبود که هری از قبل متوجه‌ی سابقه‌ی دوستی دامبلدور با گریندل‌والد می‌شد. و تازه در بیشتر کتاب شاهزاده‌ی دورگه، دامبلدور می‌دانست که قرار است بمیرد، چرا به هری نگفت که او یک جان‌پیچ است یا اینکه اسنیپ عاشق لیلی بوده؟

البته که دلایل متعددی وجود دارد که باعث شده دامبلدور این حقایق را در میان نگذارد – که بزرگترین آنها هم با وجود ذهن فوق‌العاده‌اش این بوده که او هم مثل ما گاهی اشتباه می‌کرده. اما باز جالب است که تصور کنیم چی می‌شد اگر دامبلدور بعضی از این رازها را برملا می‌کرد. در حقیقت خیلی جالب می‌شد اگر زمان برگردانی داشتیم و بر می‌گشتیم به عقب تا ببینیم چه میشد اگر دامبلدور جزییات بیشتری را با هری در میان می‌گذاشت؟ به عنوان نمونه: چه میشد اگر دامبلدور از ابتدا به هری می‌گفت که او پسر برگزیده است؟

طبیعتا توجه داریم که از ابتدای هری پاتر و سنگ جادو، هری اصلا نمی‌دانست که بخشی از دنیای جادوگری است و گفتن اینکه نه تنها می‌تواند جادو کند که تازه در مرکز یک پیش‌گویی قرار دارد که در آن گفته شده یا او یا سیاه‌ترین جادوگر زمان باید کشته شود تا دیگری بتواند زنده بماند، حجم بالایی از اطلاعات برای یک فرد یازده ساله بود.

با این حال در پایان کتاب اول هری با ولدمورت روبرو شد و حداقل در آن مقطع زمانی او را شکست داد. با خوابیدن در بیمارستان بعد از اولین رویاروییش با ولدمورت، دامبلدور به عیادت هری آمد و وقتی هری از او پرسید از اول چرا ولدمورت می‌خواسته او را بکشد، دامبلدور جوابی نداشت و گفت: «هر وقت آماده شدی، با خبر میشی.»

تصور کنید که در آن لحظه دامبلدور – که تنها شخصی بود که از پیش‌گویی واقعی اطلاع داست – این اطلاعات را با هری در میان می‌گذاشت. خب باعث می‌شد همه چیز تغییر کند.

درست نیست که هری را یک قهرمان کامل و بی‌نقص بدانیم. اگر هری پاتر و محفل ققنوس را در نظر بگیرید، به جای اینکه واقعا اعضای محفل را از رویاهای خود در مورد سیریوس در سازمان اسرار با خبر کند، حرف‌های یک جن خانگی بیچاره را گوش کرده و راهی لندن می‌شود و خودش، دوستانش و محفل را به خطر می‌اندازد. اگر هری از پیش‌گویی خبر داشت، عطش کمک کردنش تغییراتی می‌کرد و در نهایت می‌توانست باعث نجات سیریوس شود.

با این اطلاعات، هری می‌توانست واقعا روی درس چفت‌شدگی تمرکز هم بکند. با اینکه ارتباطش با ولدمورت توانست زندگی آرتور ویزلی را نجات دهد، افراد بیشمار دیگری از جمله خود هری را در خطر قرار داد. علاوه بر این زمانی که در محفل ققنوس دامبلدور به مدت یک سال هری را تحویل نمی‌گرفت، می‌توانست باعث نگرانی کمتری شود.

ضمنا با علم اینکه یک روزی باید ولدمورت را در هم بشکند یا خودش از بین برود، نمی‌توانید به این فکر نکنید که آیا هری می‌توانست اعتماد به نفس خود را حفظ کند؟ به جای وارد شدن به حفره اسرارآمیز، احتمالا می‌دانست که نباید دخالتی کند. همین‌جور در مسابقات سه جادوگر – با اینکه نمی‌توانست جلوی وارد شدن نام خود را بگیرد، علم از پیش‌گویی مطمئنا باعث می‌شد این معنی را بدهد که در تمام مراحل (احتمالا از عمد) شکست خواهد خورد. جلوی بازگشت کامل ولدمورت گرفته نمی‌شد و به هری فرصت بیشتری نمی‌داد تا آماده‌ی نبرد نهایی شود.

ضمنا اطلاع از اینکه او فرد پسر برگزیده است به این معنی نیست که در جریان نبرد هاگوارتز از تصمیم‌های شجاعانه و مضطرب کننده‌ش دست می‌کشید و خود را فدای دوستان و باقی دنیای جادوگری نمی‌کرد. ولی باعث می‌شد وقت بیشتری داشته باشد و کلا هم می‌توانست جلوی شروع نبرد را بگیرد.

با این حال، تمام پایه‌ی این ایده‌ی بر این است که فرد منتخب بودن باعث ضربه به حال هری نشود. اسنیپ همیشه او را مغرور می‌نامید و کاملا احتمال این وجود داشت که اطلاع از پیش‌گویی باعث می‌شد حسی درون هری بوجود بیاید که باعث ایجاد حس خود بزرگ بینی شود. چه کسی می‌داند که اعتماد به نفس زیادی چه کاری می‌توانست با هری پاتر بکند. احتمالا باعث می‌شد شخصی شبیه گیلدروی لاکهارت شود و به سمت چهره شدن برود. چنین شخصیتی کار وزارت سحر و جادو را راحت می‌کرد تا بتواند از هری به عنوان مهره‌ی خود استفاده بکند و زمانی که ولدمورت در نهایت باز می‌گشت (که دیگر ترتیب اتفاق‌هایی که می‌افتاد اهمیتی هم نداشت) جای این بحث بوجود می‌آید که آیا دنیای جادوگری دیگر قادر به مقابله با او می‌شد یا خیر. قطعا دیگر چیزی به اسم ارتش دامبلدور وجود نداشت. به همین صورت اگر در تمام دوران بلوغ به او گفته می‌شد که چقدر آدم مهمی است، آیا دیگر فروتنی کافی برای رودررو شدن با ولدمورت و فدا کردن خود را داشت؟

تصمیم دامبلدور در عدم مطلع کردن هری از اهمیتش در مبارزه با ولدمورت باعث انتخاب بزرگتری شد که به هری کمک کرد مردی شود که بتواند بر تصمیم‌های سخت فائق بیاید تا توانایی نجات دنیای جادوگری را داشته باشد. و با اینکه تصمیم دامبلدور در مخفی نگه داشتن واقعیت را خیلی ساده می‌توانیم بر ناراحتی‌های اضافه‌ای که به پسری که زنده ماند ببینیم، اما واضح است که هری برای درک کامل چیزهایی که در خطر قرار دارد، باید این تجربه‌ها را به دست می‌آورد.

دامبلدور در فصل «ایستگاه کینگزکراس» در هری پاتر و یادگاران مرگ از هری پرسید «می‌تونی منو ببخشی؟ می‌تونی منو ببخشی که بهت اعتماد نکردم؟ […] تنها ترسم این بود که تو هم مثل من شکست بخوری.»

با اینکه داشت از مخفی کردن اطلاعاتش در مورد یادگاران مرگ صحبت می‌کرد، خیلی راحت می‌توانیم آن را به پیش‌گویی هم ارتباط بدهیم. علم دامبلدور به پسر برگزیده باعث نشد که ولدمورت پدر و مادر هری را نکشد یا اینکه سیریوس بلک به طرز اشتباهی حبس نشود. حکمرانی وحشت‌انگیز ولدمورت هم پایان نداد. با این وجود یک پسر بچه که بخاطر عشق مادرش محافظت شد، توانست این کار را بکند. ندانستن هری باعث شد در مسیری قرار بگیرد که دانستنش جلوی آن را می‌گرفت. به نظر می‌رسد که دامبلدور تمام مدت متوجه این قضیه بوده.

منبع: سایت رسمی دنیای جادوگری

۴۰ دیدگاه

  1. من همیشه سوالم این بود که مخفی کاری های الکی دامبلدور برای چی بوده… البته که من واقعا با شخصیت هری مشکل دارم و درک نمیکنم که این همه فداکاری های افرادی که در کنارش بودن برای همچین شخصیتی چه دلیل منطقی ای جز این داشت که اون باید توسط ولدمورت کشته میشد! هری با بی فکری هاش جون خیلیا رو به خطر انداخت و باعث کشته شدن خیلی ها شد
    نظرم اینه که اگه دامبلدور یک سری مطالب رو به هری میگفت، میتونست از خیلی از مرگ ها جلوگیری کنه. چون اون موقع هری کنترل شده تر بود و حداقل میفهمید که بعضی از کاراش لازم نبود صورت بگیره
    و فکر میکنم اگه دامبلدور مطلبی رو به هری میگفت میتونست بیشتر از قبل برای انجام کاری مجبورش کنه! مثالش که توی این مقاله هم بود تلاش هری برای چفت شدگی ذهنش میتونست باشه
    که اونجوری از مرگ سیریوس جلوگیری میکرد!
    حالا نمیشد از اول این چیزا رو به هری میگفت! ولی قبل از مرگش که میتونست بگه! نه دم آخر که اسنیپ در حال مرگ بود و خیلی ها هم توی نبرد هاگوارتز کشته شده بودن! 😐

      1. اتفاقا به نظر من گفتن حقایق به هری خالی از لطف نبود و میتونست روند داستان رو جوری پیش ببره که هیجان انگیز تر و ترسناک تر به نظر بیاد 🙂

      2. دقیقا درسته اگه هری مطلع بود نمیتونست این قهرمانی بشه که ما انتظارشو داریم
        و اینم باید در نظر گرفتن همین ندونستن مخاطب از اتفاقات پیشرو باعث جذابیت داستان،میشه

        1. به هرحال ذهن هرکسی یه جوری به قضیه نگاه میکنه! من خودم فکر میکنم دامبلدور توی مخفی کاری زیاده روی کرد… دلیل نمیشه چون این روند داستانی که ما خوندیم هیجان انگیز بوده، حالت دیگه ای که دیگران تو ذهنشونه هیجان انگیز نباشه :/

          1. ین عملا بااینکارش حرص خوردم
            توی فصل حکایت شاهزاده داشتم های هایبرا اسنیپ گریه میکردم ازاونطرف ازدست دامبلدور حرص میخوردم
            خیلی پنهانکاری میکرد مثل کندرا .

          2. به نظر من مخفی کاری های دامبلدور به جا و درست بود چون واقعا هری با گذشت زمان توانایی پذیرش واقعیت ها رو پیدا کرد
            البته شاید اگه توی کتاب پنجم درس جفت شدگی رو دامبلدور با هری کار میکرد بیشتر جواب میگرفتن چون نفرت هری از اسنیپ کار رو براش سختتر کرده بود
            در مورد جان پیچ ها زودتر نمیتونست بهش بگه چون که دامبلدور میدونست که هری جان پیچ هست ولی نمدونست دقیقا چه تعداد چان پیچ وجود داره و از شنیدن هفت تا شوکه شد و تا زمانی که زنده بود فقط دوتاشون از بین رفته بودن دفترچه خاطرات و سنگ رستاخیز
            پس اینکه به هری میگفت باید خودت رو فدا کنی تصمیم عاقلانه ای نبود
            در آخر هری باید خودش رو برای امنیت کل جامعه فدا میکرد و چنین ایثار و از جان گذشتگی یهو توی شخصی بوجود نمیاد
            چون اولش رولینگ هری رو کشت ولی بدلیل اعتراض طرفدارها مسیر داستان رو عوض کرد و تصمیم برگشت به زندگی رو بعهده هری گذاشت.
            پ.ن: یادمه من هم توی کمپین اعتراضی اون موقع شرکت کرده بودم:))

      1. حرفت کاملا اشتباهه 😐
        حرفت کاملا اشتباهه
        اسلیترینی بودن به معنای گمرگمراه بودن نیست!!!
        اگر اینجوری بود اصلا این گروه رو توی هاگوارتز قرار نمیدادن
        اسلیترینی هایی بودن که نقش مهمی توی داستان هری داشتن! به خصوص در نبرد هاگوارتز!
        و قطعا اولین شخصی که برای مثال زدن پیدا میشه سوروس اسنیپه!!!
        مسخرست که اسلیترینی ها رو جدا میکنید
        در حالی که گریفیندور هم مرگخوار داشت!!!

        1. موافقم اسلایترینی یا گریفیندوری اهمیت ندارد مهم عقایده
          و اینکه بجز اسنیپ اسلاگهورن هم که ی اسلایترینی بود و در جنگ هاگوارتز تمام تلاشش رو کرد

        2. گروه ها فرقی ندارند
          چه من رینکلاو
          چه تو اسلایترنی
          چه اون گرینفودی
          چه این هاپلپافی
          بله گرینفودر هم مرگ خواذ داشت (با اینکه در عجبم چه شکلب اون موش کثیف داغون رفته تو گریفوندر که برای شجاع هاست )
          و این حرفم بر پایه به این که باید میرفت اسلایترین با اینکه اسلایترین کسا ی کثیف مثل ولدومت و به پاکی اسنیپ داشت
          اون پتی گرو لیاقت هیچ کدوم از گروه های هاگوارتز ر
          گروه فقط بر پایه شخصیت ادم هاست

      2. دیگه داری به بیراهه میری من خودم خیلی تست گروه بندی دادم و فعلا اسلیترینی به حساب میاد و باید بگم جدا از اوسکول بودنش ازش خوشم میاد

  2. هممون به دامبلدور اعتماد کامل داریم و میدونیم که هر کاری میکنه ی فکری پشتش هست . با این که در گذشته اشتباهاتی کرده ولی همون اتفاقات همچین مرد قدرتمندی ازش بوجود آورده . به ریش مرلین قسم که اینطوری بهتر بوده.

  3. خب در مورد موضوعاتی که اول مقاله مطرح شد مثل عشق اسنیپ یا دوستیش با گریندل والد به نظر من مسئله اینه اینا به هری ربطی نداشتن و عملا دامبلدور نیازی نمی دید که مسئله زندگی خصوصی اسنیپ رو به هری بگه در مورد دراکو هم فکر می کنم دامبلدور در مقام مدیر مدرسه این رو وظیفه ی خودش می دونست که به شرایط وحشتناک یکی از دانش آموزانش رسیدگی کنه نه وظیفه ی یکی دیگه از دانش آموزا شما فکر کن اگر به هری می گفت ممکن کل مدرسه بفهمن که دراکو قاتله و این اصلا برای دراکو خوب نبود و زندگیش در ابتدای راه خودش از بین می رفت
    اما در مورد پسر برگزیده بودن هری به نظر من کار درستی کرد که تا آخر سال چهارم که ولدمورت هنوز برنگشته بود بهش نگفته بود اما فکر می کنم آخر سال پنجم اون موقعی که هری داشت سر دامبلدور داد می کشید و وسایل اتاق رو بهم می ریخت دامبلدور اعتراف کرد که اشتباه کرده اون سال خودش رو از هری دور نگه داشته و بهش این راز رو نگفته

  4. واقعا دامبلدور تصمیم بزرگی و عاقلانه ای گرفته و میدونسته چیکار کنه.
    در ابتدا عنوان مقاله رو که دیدم،حدس میزدم مقاله جمع و جور و برنامه ریزی شده باشه؛اما نویسنده تا حدودی نتونسته عواقب اینکارو شرح بده و اتفاقات رو به هم پیوند بده،امیدوارم سایت دنیای جادویی در نوشتن “?…What if”ها به خوبی مارول کامیکس بشه.

  5. خب به نظر من دامبلدور هم یه آدم بود با همه کمی و کاستی هاش ک میتونه هر کی اونا رو داشته باشه. نمیتونیم منکر این بشیم ک کارها و کمک هایی ک انجام داد تاثیرگذار نبودن.
    البته با این موافقم ک اگه هری از اول همه چیزو میدونست خط داستان اینجوری سیر نمیکرد و تغییرات زیادی شاید توش بوجود میومد اما در قسمت پنهانکاری به نظر من هم کمی بیش از حد پنهانکاری کرد میتونست بعضی چیزها رو به هری بگه البته با این کار داستان اون هیجان اولیه اش رو از دست میداد.
    اینجوری با این پنهانکاری ها هری توی بعضی چیزها واقعا شانسی شانسی تونست پیروز میدان بشه. مثلا اگه فقط احتمال بدیم ک هری توی لحظه مرگ اسنیپ پیشش نمیبود ک البته اونم چیز برنامه ریزی شده ای نبود و خیلی اتفاقی با ارتباط ذهنی ک با ولدمورت برقرار کرد تونست اونجا حاضر شه، در این صورت اسنیپ شاید همونجا میمرد بدون اینکه بتونه وظیفه ای ک دامبلدور بخاطر مطلع ساختن هری از اینکه هری یه هوروکراکسه رو به انجام برسونه و هری از همه چیزها بی اطلاع میموند. در این صورت آیا هری میتونست تصمیم بگیره خودشو اونجوری تسلیم ولدمورت کنه و یا از هدف اصلی دامبلدور و همه حقایق با خبر بشه؟ اصلا معلوم نیست.

    1. آره آره دقیقا
      دامبلدور مخفی کاری کرد و وظیفه ی افشای حقایق رو سپرد به اسنیپ
      فقط اگه هری نمیرفت اونجا چی میشد؟؟ همه چییییی به فنا میرفت!! :/
      بخاطر همین لازم بود هری از قبل یه چیزایی رو بدونه، فقط محض احتیاط!!

    1. دقیقا اگه توجه کرده باشین دامبلدور توی اون خاطره اسنیپ گفت وقتی هری پاتر از این موضوع باخبر بشه که ولدمورت کاملا ضعیف شده باشه و خب همه هورکراکس ها نابود شده بود جز اون ماره

  6. به نظر من هری اونقدی با هوش بود که بفهمه داره دورش چی میگذره و چه چیزی انتظارشو میکشه و خودشم تا حدودی میدونست پسر برگزیدست چون هیچ کسی به اندازه اون توی هم سن هاش با ولدمورت تو چالش نبود

    به نظرم واسه همینم بود که خیلی وقتا رفتار دور و بریاش اذیتش میکرد حتی رون و هرماینی و یه جاهایی فکر میکرد خیلی تنهاست

      1. من میگم نسبت به محیط اطراف و اتفاقات پیرامونش آگاهی ای داشت که حتی هرماینی با تمام نبوغش اون آگاهی رو نداشت یه کسی مثل هرماینی که از نظر هممون خیلی با هوش بود فقط یه سری شاه کلید بهش میداد و هری در نهایت باید با استفاده از اون اطلاعات داستانو پیش میبرد

        البته این نظر منه
        با احترام به شما

  7. سلام
    من هنوز نتونستم ثبت نام کنم به شما ایمیل هم دادم دو روز پیش هنوز جواب ندادین میدونم سرتون شلوغه
    ممنون میشم پیگیری کنید.

  8. این هم که هری تونست بفهمه که خودش یک جان پیچه بسیار شانسی شد…چون اگه به هر دلیلی اسنیپ زودتر جونش رو از دست میداد ممکنه بود نتونه قطره حاوی خاطراتش رو به هری بده و هری هیچ وقت این موضوع رو نمیفهمید…کلا ریسک بزرگی بود

  9. خب من هم همیشه از دست این پروفسور دامبلدور و کار هاش عصبی میشدم اما حالا میبینم اون اصلا زیاده روی نکرده تو مخفی کردن و اون واقعا مرد دانا و خردمندی بود هر ادمی در واقع همه ی ادم ها توی زندگیشون اشتباه میکنن امام تعداد معدودی از اونا ازشون درس میگیرن که دامبلدور هم جزو این افراد کمه در کل هری یه قربانی به دنیا اوند و تمام عمرشو به عنوان یه قربانی زندگی کرد

  10. فداکاری اونها به خاطر نجات هری نبود که بلکه به خاطر نجات دنیای جادوگری بود چون فقط هری می تونست ولدمورت رو شکست بده واگه این افراد فداکاری نمی کردند دنیا دست ولدمورت نابود می شد

  11. من فکر کنم شاید رولینگ توی قسمت های اخر یاد جان پیچ افتاده ممکنه وقتی هری اون سوالو تو درمونگاه پرسید رولینگ نمی دونسته چی بنویسه

  12. ببینید رولینگ همه چیز داستانش یه دلیلی داشته نه اینکه هیچ نقصی نبوده ولی خب خیلی چیزا رو با زیرکی بسیار بالایی نوشته
    دامبلدور نمیدونست که اصلا ولدمورت از جان پیچ استفاده کرده وگرنه الکی هری رو سراغ اسلاگهورن نمیفرستاد و اصلا اسلاگهورنی وجود نداشت که بخواد از طریق اون بفهمه که تام ریدل در مورد چه جادوی سیاهی صحبت میکرده و از چی استفاده کرده
    خیلی حرفای دیگه هم هست که میشه در موردشون صحبت کرد ولی برای اینکه وقت کسی که داره نظرمو میخونه گرفته نشه کم نوشتم
    و اینکه در کل عالی بود خیلی خیلی ممنون ازتون به خاطر ترجمه

  13. من همیشه به این فکر میکنم که چرا دامبلدور خودش چفت شدگی رو به هری یاد نداد در صورتی که میدونست هم هری نسبت به اسنیپ تنفر داره و این حس متقابله؟

ثبت دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. فیلدهای ضروری مشخص شده‌اند *