حذفیات:
صفحه ۳۵، پاراگراف سوم:
او همیشه دوست داشت از چیزی ایراد بگیرد. همکارهایش، هری، شورا، هری، بانک و هری از موضوعات موردعلاقهش بودند. اما این بار…
صفحه ۳۵، خط آخر:
هری از حرفی که زده بود پشیمان شد. اگر یک چیز وجود داشت که دورسلیها بیشتر از سؤال کردنهای او از آن متنفر بودند، این بود که هری دربارهی چیزهایی حرف بزند که به هر نحوی عجیب باشد. چه یک خواب…
صفحه ۳۹، پاراگراف یکی مانده به آخر قبل از ستارهها:
عمو ورنون صبر کرد تا پیرس کاملا از خانهشان دور شود تا سراغ هری برود. آنقدر عصبانی بود که بهسختی میتوانست صحبت کند. تنها موفق شد بگوید: «برو… انباری… بمون… شام بیشام.»
پس از گفتن این کلمات روی صندلی ولو شد و خاله پتونیا مجبور شد سریع برود و برایش یک برندی (عرق شراب) بزرگ بیاورد.
صفحه ۴۰، پاراگراف یکی مانده به آخر:
و جواب هری منفی بود. یک بار هم در اتوبوس پیرزنی با قیافهای شیدا که سرتاپا…دست تکان داد. یک بار دیگر مرد طاسی که پالتوی ارغوانی بلندی پوشیده بود در خیابان با او دست داد…
تغییرات:
صفحه ۲۸، خط اول:
… خاله پتونیا بیدار شد و صدای جیغش، اولین سر و صدای آن روز را ایجاد کرد.…
صفحه ۲۸، خط آخر:
زیر او بسیار چاق بود و از ورزش کردن متنفر بود، مگر اینکه آن ورزش مشت زدن به کسی میبود. هری کیسه بوکس محبوب دادلی بود، اما اکثر اوقات دادلی نمیتوانست او را به چنگ بیاورد. زیرا هری با اینکه به ظاهرش نمیآمد، بسیار فرز و سریع بود.
صفحه ۳۲، خط ۴:
هری میدانست که باید برای شکستگی پای خانم فیگ متأسف باشد، اما کار آسانی نبود، چون به این فکر میکرد که تا یک سال دیگر مجبور نیست عکسهای تیبلز، برفی، چنگولی و کاکلی را نگاه کند.
صفحه ۳۴، پاراگراف سوم:
هری گفت: «هیچ کاری نمیکنم، جدی میگم…» اما عمو ورنون…
صفحه ۳۵، پاراگراف دوم:
اما آن روز هیچ یک از این حوادث پیش نمیآمد. اینکه روزش را در جایی بهجز مدرسه یا آن انباری یا اتاق نشیمن خانم فیگ که بوی کلم میداد بگذراند حتی ارزشش را داشت که بودن در کنار دادلی و پیرس را تحمل کند.
صفحه ۳۶، پاراگراف یکی مانده به آخر، خط یکی مانده به آخر:
میتوانست معجون قبلی را تمام کند. بعداً هری پیش خود گفت که باید میدانست این خوشیها زیادتر از آن بودند که دوام داشته باشند.
صفحه ۳۷، خط یکی مانده به آخر:
و بعد به سقف نگاه کرد. هری از نگاهش فهمید که میخواهد بگوید: «همیشه همین بساط رو دارم.»
هری با این که مطمئن نبود […] گفت:
– میدونم، حق داری. حتماً این کارشون خیلی آزاردهندهس.
صفحه ۴۰، پاراگراف اول، خط یکی مانده به آخر:
… در این باره چیزی بپرسد. حتی عکسی از پدر و مادرش در خانه نبود.
براساس ترجمه سعید کبریایی از انتشارات کتابسرای تندیس
طرح گرافیکی مطلب: Marina Michkina
واقعا این کارتون خیلی عالیه.دمتون گرم.
خیلی عالی ، خسته نباشین
عمو ورنون خسته بود و خاله پتونیا به او گلگاوزبان داد تا آرام شود
چه وضعشه واقعا؟
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
نمیشه همه فصل ها رو یه جا بدید بخش های حذف شدش رو ؟
بررسی و تطبیق فصلها و مشخص کردن بخشهای حذف شده کار زمانبریه، به همین دلیل امکانش نیست. ضمن اینکه رویکرد پادکست جوریه که فصل به فصل پیش بریم دیگه 🙂
عالی بود..منم تصمیم گرفتم کتابارو یه بار دیگه به زبان اصلی بخونم
سلام . خسته نباشید. من هم یکی از طرفداران هری پاتر ام . خیلی ممنون بابت گذاشتن فایل حذفیات و به چالش کشیدن فصل به فصل کتاب .
سلام خیلی ممنون که این کار رو کردید ، خیلی دوست داشتم کامل بخونم
قراره برای همه ی کتاب ها ادامه بدید ؟
کتاب من ترجمه ی انتشارت تندیسه ولی انگار یکم فرق داره چون مثلا اون چیزی که گفتید صفحه ۱۴ توی کتاب من تو صفحه ی ۱۱ نوشته بود ، چرا ؟
سلام. بله. تصمیم بر اینه که برای تمام کتابها ادامه بدیم.
احتمالا شما نسخهی جیبی تندیس رو دارین. این شماره صفحات بر اساس نسخهی رقعیه.
خیلی ممنون
عالی بود