این مطلب شامل حذفیات و برخی از اشتباههای ترجمه فارسی فصل مورد نظر از کتاب هری پاتر و زندانی آزکابان در ایران است. علت حذف این موارد مشخص نیست ولی احتمالا با توجه به قوانین موجود در کشور بخشهایی از کتاب حذف شده یا بهخاطر خستگی مترجم، جا افتاده و ترجمه نشده. ما برای کامل کردن تجربهی شما از دنیای شگفتانگیز جادویی هری پاتر، این بخشها را استخراج کردیم که در ادامه میتوانید استفاده کنید.
مرکز دنیای جادوگری
راهنمای موارد:
🔴 حذفیات | 🟡 اشتباه | 🟢 سانسور |
🔴🟡 ص۴۴۷، خط ۴ از پایین:
بیگناه باشه. متوجه رفتار خودشون نبودن. از طرف دیگه، با دخالتشون میتونستن شانس فرار دوباره رو به بلک بدن. کاملا مشخص بود…
🔴 ص۴۵۰، خط آخر:
هری با عصبانیت گفت: «من ناراحت نیستم…
🔴 ص۴۵۲، خط ۱۳ از پایین:
اسنیپ به دامبلدور خیره نگاه کرد و زمزمهکنان گفت:
🔴 ص۴۵۲، خط ۹ از پایین:
اسنیپ یک قدم جلو رفت، نفسی کشید و گفت:
🔴 ص۴۵۴، خط ۴:
– ولی شما که حرف ما رو باور میکنین.
دامبلدور به آرامی گفت: «بله، باور میکنم…
🟡 ص۴۵۴، خط ۳:
دامبلدور که با چشمهای آبی روشنش نگاهش از هری به هرماینی معطوف شد و آرام آرام گفت:
🔴 ص۴۵۵، خط ۲ از پایین:
– هرمیون، چی…؟
هرمیون دست هری را گرفت و گفت: «بیا اینجا» و او را به سوی انباری…
🔴 ص۴۵۶، خط ۱۲:
…داریم به به دیدن هاگرید میریم…
هری به آهستگی گفت: «یعنی میخوای بهم بگی که ما همزمان هم اینجا توی گنجه هستیم و هم اون بیرونیم؟»
هرماینی در حالی که همچنان گوشش را به گنجه چسبانده بود گفت: «آره. مطمئنم خودمونیم. به نظر نمیرسه صدای بیشتر از سه نفر بیاد… چون زیر شنل نامرئی هم هستیم، داریم آرومتر راه میریم-»
حرفش را قطع کرد و همچنان با دقت گوش میداد.
«از پلههای جلوی قلعه رفتیم پایین…»
هرمیون روی یک سطل وارونه نشست…
🔴 ص۴۵۶، خط ۱۱ از پایین:
هرماینی زمزمهکنان گفت: «بهش میگن زمان برگردان…
🔴 ص۴۵۷، خط ۵:
…ابروهایش را در هم کشید. احساس کرد انقدر تمرکز کرده که هر لحظه ممکن است مغزش از کار بیافتد.
– دامبلدور گفت…
🔴 ص۴۵۷، خط ۳ از پایین:
…برگشت و به قلعه نگاهی انداخت و با صدای جیغمانندی گفت:
🔴 ص۴۵۹، خط ۱:
هرماینی زمزمهکنان گفت: «بیا یه ذره بریم جلوتر…
🔴 ص۴۵۹، خط ۱۴:
هری ناگهان گفت: «هرمیون، چطوره…
🟢 ص۴۶۴، خط ۴:
…من بدم نمیاد یه فنجون چای بخورم… یا یه لیوان بزرگ برندی.
🔴 ص۴۶۴، خط ۱۰:
هری به اطرافش نگاه کرد و به آرامی گفت:
🔴 ص۴۶۶، خط ۱۲:
با عصبانیت از هرماینی پرسید: «چطوری میتونی طاقت بیاری؟ چطوری دلت میاد همینجا وایسی و شاهد ماجرا باشی؟» لحظهای مکث کرد. «من همین الان میرم و شنلو میارم.»
🔴 ص۴۶۷، خط ۶:
…ناپدید شد. هرمیون با صدایی آرام گفت:
🔴 ص۴۶۸، خط ۴:
هری به آرامی گفت: «چرا، دیدمش…
🔴 ص۴۶۹، خط ۲ از پایین:
…دیگهای بکنیم!
– باشه بابا!
ماه از پشت ابر بیرون آمد…
🔴 ص۴۷۴، خط ۳:
…در سطح دریاچه خیره شده بودند. باکبیک که حوصلهاش سر رفته بود، دوباره به دنبال کرمها افتاد. هری به ساعتش نگاه…
🔴 ص۴۷۴، خط ۸ از پایین:
…پرواز کرد و در هوای تاریک اوج گرفت. هری با پاهایش…
🟢 ص۴۷۴، خط ۷ از پایین:
هرمیون کمر هری را محکم گرفته بود و هری صدایش…
🔴 ص۴۷۴، خط ۲ از پایین:
…را بشمارد. هری گفت: «اوه!» و سپس طنابها را محکم به عقب کشید…
🟢 ص۴۷۵، خط ۸:
چوبدسیتش را در آورد و در حالی که همچنان با دست چپش پشت ردای هری را گرفته بود، به بلک گفت: «برو عقب!»…
🟢 ص۴۷۵، خط ۹ از پایین:
کجمنقار گذاشت و از پشت هرماینی خود را به سمت هیپوگریف کشید. هری طناب را…
🔴 ص۴۷۶، خط ۶ از پایین:
بلک باکبیک را به سمت آسمان آزاد چرخاند و گفت:
براساس ترجمه: ویدا اسلامیه از انتشارات کتابسرای تندیس (چاپ چهلم)
استخراج: امید
طرح هنری: پاترمور
مرسی از سایت دنیای جادوگری
جالب بود برام