در سومین پادکست لوموس از فصل سوم کتاب هری پاتر و سنگ جادو، یعنی «نامههای مرموز» صحبت میکنیم. بعد از اتفاقی که در باغ وحش برای خانواده دورسلی افتاد، هری برای طولانیترین مدت در انباری زیر پله حبس شد و با اینکه مدرسه نمیرفت، همچنان مورد آزار دادلی و دوستانش قرار میگرفت. اما ارسال نامهی مرموزی به هری از شخص ناشناسی تمام خانه رو وارد بحران تازهای میکنه.
پیش از این بهتون گفتیم که در لوموس ما به جای مطالعهی کتاب، در مورد یک فصل از داستان کتابهای هری پاتر با هم صحبت میکنیم، ناگفتههای ماجرا را تحلیل میکنیم، بخشهای مختلف داستان و شخصیتها را به هم وصل میکنیم و به عمق قصه میریم.
اسپانسر این قسمت از پادکست لوموس فروشگاه فانتازیو و انتشارات جنگل هست. یادتون هم نره که جنگل یه فرصت ویژه برای مخاطبین لوموس در نظر گرفته و شما میتونید برای خرید از سایتشون تا آخر فروردین با کد تخفیف lumos ده درصد تخفیف بیشتر بگیرید.
همزمان با پخش هر قسمت از پادکست لوموس، یک سری مطلب کاملا جدید هم در مرکز دنیای جادوگری منتشر میشود. عضو ثابت این مطالب حذفیات و سانسورهای ترجمهی کتابهای هری پاتر در ایران هست که به همت مترجمهای سایت آماده شده. امروز برای قسمت سوم پادکست یک مطلب دیگر هم ترجمه و آماده کردهایم که داستان «کشته شدن لیلی و جیمز در پیشنویسهای اولیه» از ایدههای منتشر نشده از داستان هری پاتر است.
حذفیات ترجمه هری پاتر
در این بخش تمام حذفیات و سانسورهای ترجمهی فارسی کتابهای هری پاتر در ایران را منتشر میکنیم. ضمن احترام به مترجم و ناشر ایرانی، با توجه به قوانین موجود در کشور بخشهایی از کتاب حذف شده یا بخاطر خستگی مترجم محترم از دست رفته و ترجمه نشده. ما برای کامل کردن تجربهی شما از دنیای شگفتانگیز جادویی هری پاتر، تمام این بخشها را استخراج کردیم و در این بخش در کنار هر قسمت از پادکست لوموس آنها را منتشر میکنیم.
برای مطالعه حذفیات فصل سوم از کتاب هری پاتر و سنگ جادو اینجا را کلیک کنید.
پیشنویسهای هری پاتر
در این بخش دستنوشتههایی از جی.کی.رولینگ را ترجمه و منتشر میکنیم که بخشی از نسخهی اولیهی کتابهای هری پاتر بودهاند و در نسخههای نهایی حذف شدهاند. خانم رولینگ هم مانند هر نویسندهی دیگری تا قبل از انتشار کتاب اصلی، فصلها و محتواهای مختلف و متفاوتی را به رشتهی نگارش در آورده اما قبل از انتشار نهایی آنها را دستخوش تغییرات اساسی کرده یا به شکلی متفاوت در جاهای دیگری منتشر کرده. حالا در این بخش در کنار هر قسمت از پادکست لوموس میتوانید پیشنویسهای جی.کی.رولینگ از کتابهای هری پاتر را به فارسی مطالعه کنید.
برای مطالعه داستان «کشته شدن لیلی و جیمز در پیشنویسهای اولیه» که ایدهای منتشر نشده از داستان هری پاتر است، اینجا را کلیک کنید.
جهت ارتباط با ما میتونید از طریق podcast@wizardingcenter.com یا توییتر و اینستاگرام در ارتباط باشید.
اسپانسر: فروشگاه فانتازیو و انتشارات جنگل
اجراکنندگان: خشایار، شادی، امید و میلاد
آهنگساز: علی خانی (تلگرام – اینستاگرام)
مترجم: حسین غریبی
ارائهای از وبسایت مرکز دنیای جادوگری و دمنتور
بالاخره منتشر شد.
خیلی ممنون.
می شنوم نظرمو میگم.
چقد خوبه که هستین
خیلی قشنگ و باحال بود
سلام خیلی عالی بود واقعا خسته نباشید. من در طی این سه هفته فقط منتظر شنبه شب ها هستم که پادکست رو گوش بدم
در مورد فصل سوم و سر فصل اون یه نکته هست که بعضی وقت ها فن ترجمه اجازه نمیده دقیقا مثل نمونه ی انگلیسی کلمه به کلمه ترجمه کنیم و همچنین اینکه title فصل باید کوتاه و رساننده مفهوم باشه مثلا اگه سر فصل رو ” نامه هایی از طرف یک فرد ناشناخته یا یک ناشناخته ” قرار میدادند ( به عنوان مثال گفتم) طولانی میشد و بنظرم مرموز برای نامه ها صفت مناسبی هست.
در مورد اینکه ورنون و پتونیا درباره نامه ها و …… با هم صحبت کردن ، مطمئنا این کار رو کردن اما اگه در طول داستان فصل سوم هم نگاه کنید پتونیا سعی میکنه به ورنون بگه که کارهایی که میکنه فایده ای ندارند ولی خب ورنون خیلی اصرار داره که این نامه ها رو نادیده بگیره و فکر میکنه که بعد یه مدت کسی که اینا رو میفرسته بیخیال میشه اما پتونیا اینطور فکر نمی کنه
احساسات هری رو هم واقعا نمیشه نادیده گرفت . شخصا برای من که در دوره ای به دنیا اومدم که نامه نگاری کمتر اتفاق می افتاده و یا حتی الان دیگه منسوخ شده به حساب میاد ، اگر یه نامه برام بیاد خیلی هیجان زده میشم . ولی در اون زمان حتما نامه نگاری منسوخ نشده بوده ولی کمتر شده بوده و همچنین نامه ای با اون شکل و مهر و موم ( مخصوصا مهر و موم که برای نامه های مهم در زمان های خیلی قدیم استفاده میشده ) خیلی هیجان برانگیز و غیر عادی بوده . و برای هری خیلی لذت بخش بوده که برای اولین بار متوجه شده بوده که کسی به فکرش هست و حتی انقدر این موضوع تنهایی اذیت کننده بود که حاضر بوده نامه رو داشته باشه و بدونه از طرف چه کسیه تا اینکه اتاق دوم دادلی رو داشته باشه بنابراین میتونیم بفهمیم که چقدر اون تنهایی و رفتار های دورسلی ها براش ناخوشایند بوده.
و یه چیز دیگه هم که سن ۱۱ سالگی نه تنها در دنیای جادویی سن مهمی حساب میشه بلکه در اروپا و …. سن ۱۱ سالگی سن ورود بچه ها به راهنمایی یا دبیرستان هست که برای آنها اهمیت زیادی داره ولی خب هر کسی توی زندگی یه بار ۱۱ ساله میشه و من فکر میکنم بیشتر منظورش به این بوده .
خیلی زیاد نوشتم
ممنون از شما و اینکه خیلی کار بزرگی میکنید امیدوارم تا آخرش ادامه بدید و ما هم همراهتون باشیم
سلام عالی بود واقعا دمتون گرم
یک سوال کتاب ارباب حلقه ها برای سن ۱۴ سال خوبه یا نه نمی فهمم؟
فیلماش رو دیدم اما شنیدم کتاب باش یکم پیچیده تره
اگه کسی خونده بگه برای سن ۱۴ سال خوبه یا نه (می فهمم؟)
نثر ارباب حلقهها پیچیده است و بهتون درست گفتن. اما واقعا نمیشه براش سن خاصی تعیین کرد. ممکنه یک نفر در چهارده سالگی باهاش مشکلی نداشته باشه، اما یک نفر دیگه براش ثقیل باشه. اگه تا الان مطالعهی زیادی بهخصوص توی ژانر فانتزی داشتین، مشکلی نخواهید داشت. در غیر این صورت بهتره سراغ کتابهای دیگه برین و چند سال دیگه و زمانی که کمی تجربهی مطالعهتون بیشتر شد سراغش برین. اینجوری احتمال اینکه ازش لذت ببرین بیشتر میشه. البته اگر میخواین توی دنیای ارباب حلقهها کتابی خونده باشین، میتونین از «هابیت» شروع کنین که تکجلدیه و نثر روانتر و سادهتری نسبت به سهگانهی اصلی داره.
سلام ببخشید میتونم بپرسم که شما کی هستین آخه همه تو پادکست اول معرفی شدند ولی شما جزوشون نبودین خوشحال میشم بدونم که کارتون چیه؟ =)
فقط از سر کنجکاوی میپرسم لطفا ناراحت نشین =))
من از مدیران سایتم :دی نه بابا چرا ناراحت بشم راحت باشین.
بالاخره انتظار به پایان رسید :))
خسته نباشید کلی⁓
tout d’abord, une question d’Omid, êtes-vous français? 😀
–
و دوم اینکه موسیقی پادکست هم خیلی خیلی فضای خوبی ایجاد میکنه و امیدوارم رفته رفته تو فصل های جدید موسیقی های جدید تری از این هنرمند بشنویم.
–
به نظرم جنس پوست برای نامه یک نکته کلیدی هست (و پوست حیوان منطقی هست)، یک حالت زنده بودن متریال پوست داره که اگر اون نامه بلایی سرش بیاد، گم شه، سوزونده شه و … بایگانی که این نامه رو فرستادن خبردار شه و دوباره نامه ها فرستاده شن. و اینکه هنوز هم در اروپا به خصوص انگلستان اتفاقا نامه مرسوم هست، به خصوص در مراکز آکادمیک و کارهای بیمه. هرچند که در کنارش آپشن هایی مثل ایمیل و فکس و غیره هست، اما نامه فرستادن به خصوص برای دنیای جادوگری که هنوز انگار وارد مدرنیته دنیای ماگل ها نشدن، مقوله عجیبی نیست.
–
به نظرم پتونیا خب مطمئنا میدونسته که بیرون از خونه پاییده میشن به قولی، و فکر میکرده نفوذی به اون چهارچوب ندارن و صرفا اون نگاهش به جادوگری نگاه مثبت و به روز و اندیشمندانه ای نبوده. من احساس میکنم غیر از اون نگاه بدی که رفته رفته در تاریخ هم نسبت به جادوگرها ساخته میشه، احتمالا پتونیا یه چیزهایی هم شاید از قبل درباره ی ماگل هایی که کشته شده باشن و یا بین جادوگرهایی که ۱۰۰% از دو طرف جادوگر بودن قبول نشده بودن، شنیده یا خونده و این ترس بعد از کشته شدن لی لی دو چندان شده و رابطه ای که نمیتونن با هری بسازن و بدرفتاریشون از روی قضاوت و ترس جونشون هست. چون هری رو جایی نمیبرن و یا سعی میکنن حدالامکان دور از خودشون نگه دارن. داستان های مشابهی بوده که از بچه دوم به عنوان خدمتکار و پادو استفاده میکنن، اما به نظر میرسه این خانواده واقعا از هری میترسن یجورایی.
–
استفاده از آبجکت های متفاوت برای جزئیات یک نوع به وجود آوردن تعلق خاطر برای خواننده هم هست که یکجور فن نویسندگی به حساب میاد که تقریبا از همین فصل شروع میشه اما جلوتر میبینیم که این اشیا و وسیله ها بیشتر میشن و فوضولی مخاطب و تعلق خاطر رو به وجود میاره. معمولا خب تو داستان های فنستنی و معمایی پتانسیل این اشیا هم بالاتر میره.
–
و ۱۱ سالگی برای پسرها و اهمیتش خیلی بارزه چون: رشد فیزیکی و عاطفی در ۱۱ سالگی تازه داره شروع میشه و جون میگیره، دایرهی لغات اکثر پسرها در ۱۱ سالگی وسیع تر هست. از زبان اشاره و حالت چهره (مثل چشم غره رفتن) برای رسوندن منظور خودشون استفاده میکنن. و معمولا با دوست هاشون کمی محترمانه تر برخورد میکنن بخاطر اینکه انگار دارن وارد دنیای جدیدی میشن.
–
کلی نکته دوست داشتم تایپ کنم اما موقع گوش دادن تو ذهنم مرور میشه و میخوام بیام اینجا تایپ کنم یادم میره :(( اما در هر صورت خسته نباشید و حیف تو اسپاتیفای نمیشه کامنت گذاشت که همون لحظه رگباری کامنت بدم؛ اما اینجا رو دوست دارم. سعی میکنم از این به بعد یادداشت کنم و همینجا باهاتون در میون بذارم.
کلی باهاتون خوش میگذره و ممنون کلی و ادامه بدید که هستیم باهاتون. من هم که جدید اومدم و کلی دارم کیف میکنم.
به علاوه
۱۱ سالگی کلا مهمه چون وارد دهه دوم زندگی می شه آدم
و یک سوال دیگه عید هم قسمت های بعدی می یاد؟؟
انشاالله بله.
داشتم فصل دو رو دوباره گوش میدادم، دیدم اشتباه گفتم اسم رو
tout d’abord, une question d’Milad, êtes-vous français?
امید و میلاد رو قاطی میکنم :))
پتونیا با نامه نگاری جغدی آشنایی داشته چون هم نامه لی لی رو دیده و هم اگه یادتون باشه با خود آلبوس دامبلدور حکیم نامه نگاری کرده و ازش پرسیده آیا ماگل ها هم میتونن توی هاگوارتز درس بخونن یا نه
ببخشید این بخش دوم کامنتتون، کجا بهش اشاره میشه؟
و مورد دیگه، فکر میکنم لینک اتچ شده شادی مشکل داره، یا برای پلتفرم خاصی هست، چون وبسایت خشایار در دسترس بود اما برای شادی رو من با چند دیوایس مختلف امتحان کردم، چیزی نیورد!
درسته
برای من هم همین طوره
با فیلتر شکن میشه وارد شد، من دوباره امتحان کردم. وارد پلتفرم پادکست کارما میشین.
سلام
یعنی عالی بود.
قشنگ همه چیز رو بررسی کردید. همزمان با شنیدن پادکست خود کتاب جلو دستم بود و میدیدم درباره همه چیش گفتید:)
درباره دادلی فکر کنم مهم ترین نقشش زمانی بود که دمنتور ها بهش حمله کردن و خب اسم یک فصل به اون اختصاص داده شده وگرنه اصلا شخص مهمی نبوده.
و… وقتی داشتید درباره دیدگاه ها صحبت می کردید خییییلی منتظر بودم جواب نظرات من رو هم بدید 🙁
الهی به امید تو
لوموس مکسیما!!
خب بریم سراغ بررسی این فصل کتاب و این قسمت پادکست. قبل از این که نظرمو بگم ازتون ممنونم که توی پادکست از منم اسم بردین.
۱. اولین سوالی که توی این فصل برام پیش اومد این بود که چرا دامبلدور خودش حضوری برای دعوت هری به هاگوارتز نیومد؟ و این همه نامه فرستاد. یعنی نمی دونست که دورسلی ها براش مشکل ایجاد می کنن؟ (به قول خودتون واسه این نامه ها چقدر حیوون کشته شد؟) چرا دامبلدور توی زمان تدریسش برای اوردن تام ریدل و هاگرید شخصا به دیدن اونا رفت یا توی دوران مدیریتش شخصا برای دعوت ریموس لوپین رفت اما برای هری -پسر برگزیده- این کارو نکرد؟
۲. یه اشتباه خیلی عجیب هم توی این فصل هست که درباره پیرس پالکیسه. توی فصل ۲ (صفحه ۳۳) نوشته شده که “پیرس پالکیس پسر لاغر و نحیفی بود” در حالی که توی اوایل فصل ۳ (صفحه ۴۱) نوشته “اعضای این گروه را پیرس،مالکوم و دنیس تشکیل می دادند که همگی مثل خود دادلی درشت هیکل و احمق بودند” الان وات د هل؟؟!!!!! آخر پیرس لاغره یا چاقه؟ |:
۳. توی صفحه ۴۲ هم گفته میشه که خانم فیگ به خاطر این که پاش به یه گربه گیر کرده بود و افتاده بود ازشون متنفر شده بود و با هری خوش اخلاق شده بود که به نظر من بهونه بوده و می خواسته به مناسبت تولد ۱۱ سالگی هری باهاش خوش رفتاری کنه. (:
۴. درباره این که پتونیا در چه حد می دونه خب باید بگم طبیعتا همه چیو میدونه اما قطعا همه چیو به ورنون نگفته چون اینا کلا همین جوریشم با اکراه کلمه جادو رو به زبون میارن چه برسه بخوان دربارش صحبت کنن. توی فصل اول هم دیدیم که ورنون می ترسید حتی از لی لی و جیمز اسم ببره.
۵. یه اشکال دیگه ای که درباره فرستادن نامه وجود داشت این بود که چرا نامه هاگوارتزو مستقیم از پنجره اتاق هری به داخل نمی فرستادن؟ نامه ها از جاهای عجیبی مثل پنجره دستشویی یا لوله بخاری که همشون دورسلی ها بهشون دسترسی دارن وارد خونه میشد. آیا بهتر نبود نامه ها رو مستقیم از پنجره اتاق هری به دستش برسونن؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
۶. توی فصل ۱ کتاب محفل ققنوس (دادلی و دیوانه سازها) هری تعجب کرده بود که چه خاطره بدی باعث شده بود دادلی این قدر بترسه؟؟؟؟ و خب جوابش مشخصه. بدترین خاطره دادلی مال همین فصله. توی این فصل می بینیم که برای اولین بار به دادلی بی توجهی میشه. برای اولین بار خیلی کم غذا می خوره و از همه مهم تر یه دم خوک هم در میاره. پس به نظر من موقع حمله دیوانه سازها همینو دیده بوده.
۷. و نکته آخر هم این که شادی یه جایی گفت ای کاش هری نامه رو قبل از این که دورسلی ها ببیننش مینداخت توی انباری. ولی به نظر من این جوری بهتر بود. چون باعث شد هری با جادوگر مهربونی مثل هاگرید آشنا بشه و قبل از ورودش به دنیای جادوگری هاگرید یه توضیحاتی بهش بده. اما اگه اون نامه رو همون اول باز کرده بود فکر کنم باور نمی کرد و فقط می گفت: “I’m just Harry”
با تشکر از این که تا اینجا نظرمو خوندین.
نوکس…
ازتون ممنون میشم دیدگاه من رو در مورد منشا دیوانه سازها تو پادکستتون هر وقت که براتون امکان داشت مطرح کنید و نقد کنید من خودم سالها بهش فکر میکردم ولی خوب نتونستم با کسی در موردش بحث کنم
بازم مرسی ازتون مث قبلیا عالی …
خیلی عالی بود . دست تک تک تون درد نکنه .
عالییی بود..واقعا تک تک چیز هارو بررسی کردین و همین توجه به جزییاتتونه که منو عاشق این پادکست میکنه.خسته نباشید
اما چند نکته هست که میخوام بگم
نکته اول اینکه واقعا من درک نمیکنم چرا دورسلی ها میخواستن تا هری رو از جادو دور نگه دارن.واقعا چرا؟ اگه هری براشون مهم بود و عضوی از خانوادشون به حساب میومد این دلیل منطقی بود چون عقایدشون نقطه تضاد با جادو داشت بنابراین مانع رفتن هری به هاگوارتز میشدن…اما دورسلی ها با هری مثل یک حیوون رفتار میکردن و به قول معروف هری براشون یه بار اضافه ای بود که مجبور بودن حملش کنن.خب چرا واقعا نذاشتن که به هاگوارتز بره؟ البته به نظرم واکنش پتونیا معقول تر بود.حداقل پتونیا با دنیای جادویی آشنایی داشت و میدونست حداقل این همه تلاش ورنون بی فایدس اما ورنون دست بردار نبود و به هر نحوی میخواست مانع رفتن هری بشه که این با توجه به اهمیتی که هری نزد ورنون داشت(تقریبا صفر) خیلی قانع کننده به نظر نمیرسه.
نکته دوم اینکه راجب تصویر سازی محیط توی پادکست اشاره کردین که به نظرم نکته ی بسیار مهمی بود. هم خانم رولینگ و هم اقای تالکین در تصویر سازی یک استاد ماهر هستن و باعث میشن که دنیایی که اونا تصور میکنن به همون شکل توی ذهن ما شکل بگیره.نمونه تصویر سازی زیبای آقای تالکین رو میشه توی ۲ صفحه ی اول کتاب “هابیت” دید که به زیبایی اون سوراخ هابیتی و اتاق هارو توصیف میکنه.
و اما چیز دیگه راجب این فصل این بود که واقعا دلنشین و یه جورایی اعصاب خرد کن بود و همین باعث شد که من عاشق این فصل بشم.هیچوقت اون حرص هایی که سر ماجرای نامه ها خوردم رو یادم نمیره:) تصویر سازی فیلم هم در این فصل دخیل بود و خیلی زیبا اون صحنه فوران نامه ها بازسازی شده بود و خوشحالی در چهره هری هنگام تلاش برای گرفتن نامه ها نمایان بود(هیچوقت اون صحنه رو فراموش نمیکنم)
نکته آخر اینکه جنس پوست نامه ها و اون لوله های پوستی که توش تکلیف مینوشتن و…از پوست آهو هست و اینطور که یادم میاد اگه اشتباه نکنم بارها توی کتاب زندانی آزکابان بهش اشاره شد و حتی یه جا فکر کنم اسم آهو هم اومده بود چون اینو از قبل میدونستم که جنس نامه ها و لوله های پوستی از آهو هست.
در آخر هم اینکه مرسی که نظرات رو میخونین.خسته نباشید.
سلااااااام خیلی خسته نباشید کارتون خیلی باحاله =))
اول پادکست درباره نظران گفتین منم واقعا به نظرم نظرات لرد اسپایدر پاتر خیـــــــــــــلی جامع و کامله و دیگه من به شخصه حرفی برام نمیمونه که بگم
یه چیز دیگه که هست اینه که خب من مدرسه دارم و طبیعتا نمیرسم که پادکست رو گوش کنم توی زنگ های تفریح تیکه تیکه گوش میدم و آخرش چیزایی که میخوام بگم رو یادم میره برای همین امروز یاداشت کردم نکات رو که یادم نره =))
یه نکته که اول اول اول پادکست به اشتباه میگن نور سفید به جای سبز
در باره اسم فصل هم نظرم مثل بقیه است که تیتر نباید خیلی طولانی بشه ولی به نظرم کلمه ناشناس میتونست از مرموز مناسب تر باشه
به نظرم نامه نسبت به چیزای دیگه کنجکاوی خیلی بیشتری بر می انگیزه و منم خیلی حرص میخورم که نامه رو همون بغل ننداخت زیر پله ها و تجربه نامه هم شاید افراد هم سن و سال من نداشته باشیم ولی بالاخره قوه تخیل همیشه زندس و به راحتی میشه تصورش کرد
واکنش دورسلی ها هم به نامه اول بی اهمیتی بود ولی بعدش خیلی خونشون به جوش اومد یه چیز دیگه هم این که دادلی هم سر گرفتن نامه مثل هری بود و به شدت میخواست بدونه تو نامه هری چیه
کلا شخصیت دادلی شاید نقشی نداشته باشه به اون صورت ولی نمیتونیم بگیم مهم نیست مثلا اگه دادلی نبود هری میخواست از دست کی فرار کنه؟ یا حتی شاید احساس تنهایی کمتری میکرد چون همونطور که میدونیم از ترس دادلی هیچ کس با هری دوست نمیشد و اون وقت هری دیگه این هری تنهایی که میشناسیم نبود
تغییر اتاق هری هم واقعا از ترسشون بود وگرنه هرگز چنین کاری نمیکردن جزئیات توی داستان هم باعث میشه که ما اکثرا تصور مشابهی از مکان ها قبل از دیدن فیلم داشته باشیم
توی صحنه ای که نامه ها از شومینه میاد توی فیلم هری نامه رو میگیره و داره فرار میکنه که ورنون میگیرتش ولی توی کتاب ورنون هری رو میگیره و میبره قبل از این که فرصت کنه نامه بگیره
این قسمت خیلی بامزه بود من کلی سرش خندیدم مخصوصا سر بحث پوست مثلا فکر کنین نامه از پوست هیپوگریف باشه =))))
خسته نباشین
۲ تا نکته یادم رفت بگم با این که یاداشت کردم =/
یکی این که خب قطعا اونا میتونن با جادو پوست رو بسازن وقتی خود حیوون رو میتونن به وجور بیارن دیگه پوست که سهله
درباره رابطه لی لی و پتونیا این که اونا حتی بعد از ازدواجشون هم رابطه داشتن اوایل یادم نمیاد توی کدوم کتاب ولی یه جا خوندم که با هم رستوران رفته بودن و ورنون درباره مدل ماشین صحبت رو شروع کرد ولی خب جیمز چیزی ازش نمیدونست و جوابشو مدل جارو ها داد و از اون به بعد دیگه ورنون و پتونیا تصمیم گرفتن (البته بیشتر ورنون چون توی نامه لی لی به سیریوس توی کتاب یادگاران مرگ ۱ میخونیم که هری گلدونی که پتونیا تازه برای لی لی فرستاده بود رو شکسته) که رابطشونو با پاترا قطع کنن
به نظرم یه علتی که به جای روش های جادویی مثل عبور از دودکش از نامه استفاده کرده اینه که خانم رولینگ نمیخواد مارو یهو توی دنیای خیلی جادویی پرت کنه و داره این روند اشنایی رو کم کم به ما نشون میکنه و این روند اروم اشنایی با جادو تو اومدن نامه هاهم حس میشه که اول فقط دقیق بودن ادرس جلب توجه میکنه بعد تعداد زیاد نامه ها بعد روشی ک نامه ها میان و به مرور هی تاثیر جادو تو زندگی هری بیشتر میشه .
علت اینم ک از تلفن استفاده نمیکنن به نظرم اینه که احتمالا هری اصلا اجازه جواب دادن تلفن رو نداشته باشه تو خونه، که کلا ارتباطش با دنیا قطع باشه و دلیل دوم این که تو یکی از قسمت ها (دقیق یادم نمیاد) هری داشت به اقای ویزلی استفاده از تلفن رو یاد میداد که ینی اصلا جادوگرا استفاده از تلفن رو بلد نیستن وباهاش اشنایی ندارن
در اخرم یه خسته نباشید به همه دست اندرکاران لوموس 🙂
سلامی دوباره یه سوال در رابطه با تعداد نامه هایی که نه تنها برای هری بلکه برای همه ی جادوگرای ۱۱ ساله هر ساله فرستاده میشه برام پیش اومد که لزوما نباید به ازای همه پوست ها از حیوون ها برداشته شه نمیدونم که اصن تو مجموعه کتابا طلسمی بوده که اشیا رو چند برابر کنه یا نه (البته به جز اون جایی که هری میره به صندوق لسترنج تا یه هورکراکس و برداره و با تماس به هرچی تو صندوق چند برابر میشد ) ولی به نظر من این عقیده شاید درست نباشه که هر تیکه پوست از حیوونه برداشته شه مرسی از شما 🙂
سلام مجدد.یه نکته ای که الان فهمیدم اینه که Parchment ها ( کاغذ پوستی) فقط از پوست آهو نیستن.علاوه بر پوست آهو جادوگران از پوست بز و پوست گوسفند هم استفاده میکنن.راجب اینکه این کاغذ های پوستی رو از کجا به دست میارن هیچ اطلاعاتی بدست نیاوردم اما خودم به شخصه فکر میکنم همه ی کاغذ ها از کشتن حیوانات قطعا به دست نمیاد و ممکنه افسون یا طلسمی باشه که بتونه برای مثال افزایش کاغذ یا همچین چیزی بده.
سلام
ممنون از وجود و این تلاش ارزشمندتون
با اینکه شنبه ها بسیار خسته و دیروقت از سرکار برمیگردم ولی اولین هدفم اینه که پادکست لوموس رو گوش بدم، البته در طی روز و حین کار هم مدام به سایت سر میزنم و البته castbox رو هم چک میکنم که مبادا از دستم در بره و از اومدنش بی خبر باشم.
ممنون که همچنان باعث میشین این دنیای جادویی تازه تر و تازه تر بشه.
با اینکه کتاب ها و فیلم ها رو چندین بار مرور کردم ولی همچنان با خوندن و دیدنشون لذت میبرم، و البته با گوش دادن به این پادکست هم که حظ میکنم 🙂
با این بحثا و صحبتایی که مطرح میکنید یاد دوران راهنمایی و اول دبیرستانم میفتم که هر ماه منتظر مجله ی شوکا میموندم که برم سراغ بخش هری پاتر و ببینم توی این دنیا خبر جدید چی هست. با اینکه اون زمان اینترنت گوشی اصلا نبود (حداقل ما نداشتیم) و به قول امید عزیز اینترنت کم و بیش خونه ها دایال آپ بود، یه جورایی تنها مرجع ما همین نشریه ها یا گاهاً ویژه نامه هایی بود که بعضی از مجلات میزدن. البته محل زندگی من توی اون زمان یه شهرستان خیلی کوچیک بود که کلا ۲ تا کیوسک روزنامه فروشی داشت، یکیشون که عملا روزنامه ای نمیفروخت و فقط یکیشون روزنامه و مجله میاورد و من حتی همون موقع ها با این که پول تو جیبی زیادی هم نداشتیم یه بخشیش رو هر ماه برای این نشریه و خریدن فیلما کنار میذاشتم. حتی یادمه چندین ماه بود که پول نشریه ی ماه بعد رو به صورت پیش پرداخت به صاحب کیوسک میدادم که حتما یه شماره از نشریه رو داشته باشم. دیگه جوری بود که منو شناخته بود و اگه یه مجله ای هم ویژه نامه میزد برام نگه میداشت 🙂
قطعا شمایی هم که مثل من شدیدا خوره ی هری پاتر بودین اینو باور میکنین که من چندین بار یه فیلم تکراری از هری پاتر رو فقط به خاطر اینکه توی مغازه میدیدم یا اینکه دست فروشای توی خیابون میاوردن خریدم، فقط به خاطر اینکه اون لحظه نمیتونستم نداشته باشمش. همین صحبت کردنای شما در مورد جزئیات منو میبره به اون موقعایی که با یکی از دوستام که اونم به شدت طرفدار هری پاتر بود کلی از تئوری های مختلف رو بررسی میکردیم و تز میدادیم که احتماللا داستانا چجوری پیش میره و خیلی از اتفاقای قبلی رو هم به قول شادی “موشکافی” میکردیم که ببینیم توی این فکر خلاق چی گذشته. الانم خوشبختانه با وجود این همه مشغله و کار همچنان دارم کتابا رو میخونم و یه سالی هست که انگلیسیاشو میخونم و حسرت میخورم که چرا زودتر اینا رو شروع نکردم.
بدونید شخصا، به عنوان یک نفری که بینهایت این دنیا رو دوست داره و حتا شاید مثل خشایار منتظره که یه نامه براش بیاد! در کنارتون هستم، و تا اخرین اپیزودی که شاید نوزده سال بعد باشه حمایتتون میکنم.
به هر حال خیلی خیلی ازتون ممنون و سپاسگذارم.
منو ببخشید اگه احیانا توی نقل قول از شما اسماتونو اشتباه گفته باشم، الان سر کارم و فقط یه تایم کوچیک پیدا کردم که بیام این مطلبو بخونم و ببینم بچه های دیگه نظراتشون چی بوده که واقعا لذت بردم.
امیدوارم همیشه موفق باشید و باشیم. 🙂
همه چیه هری پاتر خوبه (عالیه) ولی یه مشکل بزرگ داره اونم اینکه ادم یکم اعتیاد پیدا میکنه بهش دیگه نمی تونی نخونی یا نبینی مثلا من خودم ۱ ماه کتابو نخوندم دیوونه شدم! مادر و پدرمم کلا از این کتاب خوششون نمیاد کلا به من گیر میدن هی میگن وقتتو طلف نکن ولی نمیشه که، نصفه شبی با کلی امتحانو اینا میشینم پادکستاتونو گوش میدم خیلی خوبن خیلی خیلی خیلی ممنون.
منم یادمه که برای دور دوم شبا با نور چراغ خواب میخوندم و تا مامانم از دم اتاق رد میشد کتابو زیر بالش قایم میکردم =))
دقیقا همینطوره
دست شما درد نکنه عالی بود
عالی بود خیلی ممنون
خیلی داستان جالبیه
من نامه می خواااااااااااااااااااااااااااااااااااام .
سلام من کامران هستم و با وجودی که الان ۵۰ سالمه خوره هری پاترم یعنی همه کتابها ( کاغذی ٫ pdf ٫ صوتی ) و فیلمها رو دارم و بارها و بارها همه رو مرور کردم در حدی که ( شاید برای شماها که مجریهای این پادکست هستید چیز پیش پا افتاده ای باشه ولی برای خیلیها عجیبه ) که با شنیدن تکه ای آهنگ یا دیالوگ از اتاق دیگه دقیقآ میتونم بگم کدوم فیلم و کدوم سکانسه . بگذریم معرفی طولانی شد ٫ غرض از نوشتن این کامنت این است که بگم به نظر من (برخلاف حرف اکثر شما ) خانم رولینگ خیلی هم بی نقص ننوشته و کتابها باگ زیاد داره مثلآ تو همون اول داستان و جلوی خونه دورسلی ها مک گناگل میگه از صبح این خانواده رو زیر نظر دارم . اگه بگیریم که طبق متن هاگرید بشه گفته که دامبلدور رو اونجا ببینه اولآ چرا از صبح مگه جادوگرا ساعت نمیشناسن؟ بعدش برا چی زیر نظر داره چونکه اولآ دامبلدور بهش نگفته زیر نظرشون بگیره چون طبق گفته بالا خودش تازه خبر دار میشه و دومآ چرا اینا چون تو همین فصل میبینیم که دامبلدور به مک گوناگل میگه اینا تنها فامیل هری هستن و تا قبلش نمیدونسته ظمنآ طبق چیزی که خانم رولینگ بعدآ بیرون داد میدونیم محل زندی مک گوناگل هاگوارتزه پس اون روز توی حومه لندن چکار داشته ؟ ( البته بگذریم که کلآ گربه ها همه جا سرک میکشن ) .. این یه مورد ٫ موارد زیادی از این باگها سراغ دارم که در حوصله اینحا نمیگنجه
ببخشید خیلی روده درازی کردم
من واقعا ازتون ممنونم . واقعا واقعا واقعا …. دلم می خواد اشک بریزم . واقعا نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم . واقعا همچین پادکستی برای پادهد ها لازم بود …. امیدوارم موفق باشید و این کار رو تا آخر ادامه بدید . من مطمئنم این پادکست یکی از بزرگ ترین خاطرات من در ۱۲ سالگیم میشه . خیلی خوشحالم … از اینکه دارید برای ما وقت میزارید . و واقعا خیلی لذت بخشه که ما میدونیم یک سایتی هست تا ما پاترهد ها نظرمون رو توش بگیم و جالب تر از همه اینکه میدونیم که نظراتمون توسط پاترهد های خفنی مثل شما خونده میشه . لطفا لطفا لطفا این راه رو ادامه بدید . موفق باشید . …..
برای همه اونایی که کتابو خوندنو فیلمارو دیدن پیشنهاد میکنم کتاب صوتی رو هم با صدای آرمان سلطان زاده گوش کنن بسیار حرفه ایو و دلنشینه. من خودم هر فصل کتابو اینجوری گوش میدم و با شما جلو جلو میرم. امیدوارم ادامه داشته باشه کارتون و مرسی از پادکست خوبتون
خانم فیگ باید با فیلیچ سرایدار هاگوارتز ازدواج میکرد
به نام تو آغاز می کنم که خدایی
سلام دوستان . بعد از خوندن مجدد فصل سه ، خواستم مطالبی که به نظرم رسید رو باهاتون در میون بذارم .
اول از همه باید بگم من با شما کاملا موافقم و بنظرم این فصل ، سر آغاز داستان جادویی هری پاتره و علاوه بر اون ، داره شخصیت های خانواده ی دورسلی رو خیلی موشکافانه توصیف میکنه .
در فصل قبل ما با رفتار خانواده دورسلی با هری آشنا شدیم اما در این فصل ، باهاش مواجه شدیم و کاملا درکش کردیم . فهمیدیم دادلی ، از اون بچه هاست که دلمون میخواد با مشت بکوبیم تو دهنش و ورنون ، ( که از نظر من پسرش بهش رفته) مردیه که تنها فکر و ذکرش ، معمولی بودنه . دوست داره مثل معمولی ها ، از جمعه ( یکشنبه ی اونا) لذت ببره ، به پسرش افتخار کنه ، با دیدن قبض ها غر بزنه و هر وقت که فرصت کرد چایی بنوشه . پتونیا هم اون طور که توصیفات نشون داده ، خیلی مطیع شوهرشه و دلش نمی خواد نقشش جایی پر رنگ باشه ( موجودات عجیبی هستن این دورسلی ها)
با وارد شدن نامه در داستان ، خانم رولینگ از تکنیک بحران سریع استفاده کرد ( که از نظر من فوق العاده بود) البته قبلش فرار اون ماره هم بحران حساب میشه اما چون خیلی روی روند اصلی داستان تاثیر نداشت ، من اونو حساب نکردم . با این بحران ، خیلی سریع وارد داستان شدیم و سیر داستان تکامل پیدا کرد و جریان رو به جلویی به وجود آورد .
نکته ی دیگه ای که خواستم در آخر بهش اشاره کنم این بود که به نظر من ، باز کردن نامه جلوی دورسلی ها نه تنها طبیعی بود ، بلکه نیاز داستان هم بود . اگر هری زرنگی می کرد و نامرو یه جای دیگه باز می کرد ، ما همه چیز رو خیلی سریع می فهمیدیم و این تعلیقی که در ادامه وجود داشت ، از بین می رفت . شما کدوم ورود به دنیای جادوگری رو بیشتر دوست دارید ؟ ورود با هاگرید با اون هیبت یا ورود با یه نامه که اصلا نمی دونید از طرف کی هست ؟ مطمئنا ورود با هاگرید جادویی تر بود و حس فانتزی بودن دنیا رو بیشتر القا می کرد .
با تشکر از همه ی شما .
قبوا دارم که خب آره، زرنگی نکردن هری باعث شد داستان یکی دو فصل عقب بیفته و ما بیشتر درگیر بشیم ولی اگر هری نامه رو قایم میکرد میتونست اتفاقات بیشتر و جالب تری بیفته که حتی به فکر ما هم نمیرسه. چیزی که زیاده، داستان و جزئیات و تخیلات.
میدونم الان خیلیها میان کتکم میزنن ولی میخوام بگم که من از کاراکتر هاگرید خوشم نمیاد.
اون قسمتی هم که در رو شکست و اومد تو هم خیلی برام فانتزی و جالب نبود.
نمی دونم چرا به اندازهی بقیه نمیتون هگرید رابطه بر قرار کنم. خیلیها میگن هگرید ماربون و بانمک و فلان و فلانه ولی من نظرم به اینچیزهاش جلب نم شه اصلا.
خسته نباشید عالی بود امیدوارم قدرتمند ادامه بدید:)
لطفا قسمت های نقل قول را بیشتر کنید ممنوووووون
عالی عالی.
فقط یک سوال برام ایجاد شد:
اگر دورسلی ها براشون هری مهم نبود چرا نگهش داشتن؟(درسته دامبلدور با خاله پتونیا نامه نگاری کرده بود اما میتونست قبول نکنه…)
من parchment paper رو سرچ کردم و توی نتیجههای سرچ، کاغذ پوستی، از اونایی که نازک و کاغذی هستن رو آورد. یعنی هیچ چیزی که با پوست حیوان باشه نیاورد.
سلام مثل همیشه عالی
توی این قسمت هر سوالی که به ذهنم رسید بقیه پرسیدن فقط لطفا به همونا اگه کسی می دونه جواب بده (هار هار)
توی پادکست گفتین متن نامهی دامبلدور به پتونیا همراه هری رو رولینگ گفته ، میخواستم بگم اگه میشه بزارید
برای بقیه قسمت ها هم اگه چیزی مفیدی میدونستم (البته این نظر خیلی مفید حساب نمیشه 😐 ) حتما نظر میزارم ، بازم دارم فکر میکنم هری پاتر چقدر قشنگه واقعا
همین دیگه بای بای (ಠ_ಠ)━☆゚.*・。゚
سلام دوستان
کاغذ پوستی در قدیم به شرح زیر بوده:
In former times, parchment was the skin of a sheep or goat that was used for writing on
پادکست لوموس فوق العاده است … من دوباره شروع کردم و از اول دارم گوش میدم . به عنوان یک خوره هری پاتر ، گوش دادن چنین پادکست هایی برام خیلییییی لذت بخشه . نکته هایی که اشاره میشه خیلی دقیقه و به شخصه برای من مهمه نکات دقیق رو بدونم . ممنونم از همه شما عوامل عزیز لوموس و مرکز دنیای جادوگری ❤
درود بر شما ساحرهها و جادوگران اصیل
این بهترین برنامه جهانه که دارم گوش میکنم (حیف که دیر).
قول میدم خودم رو به برنامه پخش برسونم و تا اون زمان تمام نکات رو یادداشت میکنم تا با هم سهیم بشیم.
لرد سیاه همراهتان باد