سیریوس بلک، نابکار1Marauder: در ترجمهٔ کتابسرای تندیس: غارتگر، پدرخوانده و الگوی زندگی… یا شاید باید بگوییم مرد تک‌روِ بی‌ملاحظه‌ای که نوجوانی را تشویق کرد تا تصمیمات بی‌پروا بگیرد؟ مطمئناً استدلال‌هایی پشت هر دو ارزیابی است. امروز دو نویسنده مباحثه می‌کنند که باید این شخصیت محبوب را برای هری الگویی خوب قلمداد کنیم یا بد.

و یک هشدار دوستانه: این دو مقاله حاوی اسپویل‌های بزرگی هستند.

سیریوس بلک یک الگوی عالی بود

به نظر من مشخص است که سیریوس بلک یک الگوی خوب بود. او اساساً یک انسان خوب بود. برای حقانیت جنگید و از ایستادن در برابر ولدمورت نمی‌ترسید. او نه یک‌بار، بلکه دو بار به محفل ققنوس پیوست. با اینکه اصیل‌زاده بود، عقیده نداشت که برتر از سایر ساحره‌ها، جادوگران و ماگل‌هاست. خصوصیات خوب زیادی داشت و اگر دوران شروع زندگی‌اش را در نظر بگیریم قوهٔ تشخیص درستش دوچندان تحسین‌برانگیز است.

سیریوس در خانوادهٔ اصیل‌زادهٔ متعصبی متولد شد. اکثر اعضای خانواده‌اش اسلیترینی بودند و با جادوی سیاه پیوند داشتند. بلاتریکس لسترنج و نارسیسا ملفوی دختران دایی او بودند و هر دو ارتباط نزدیکی با ولدمورت داشتند. مادرش به‌وضوح متعصب بود و داد و فریادهای تابلوی او این مسئله را بارهاوبارها به ما یادآوری می‌کند. سیریوس بلک در خانه‌ای بزرگ شده بود که در میان اعضای آن دیدگاه‌های زننده هنجار قلمداد می‌شدند و کسانی که اعتقادات خانواده را نمی‌پذیرفتند طرد می‌شدند، همان‌طور که آثار سوختهٔ روی پردهٔ نگارین خاندان بلک نشان‌دهندهٔ این موضوع است. بااین‌حال، سیریوس حاضر نشد با آن‌ها همگام شود.

سیریوس حتی در دوران نوجوان نیز به‌شدت دیدگاه‌های خانواده‌اش را پس زد و در نتیجه از خانهٔ خودش بیرونش کردند. نباید دشواریِ این اتفاق را دست‌کم بگیریم: هیچ نوجوانی را نباید از خانه بیرون کرد تا در دنیا تک‌وتنها باشد. همان‌طور که دامبلدور می‌گوید: «شجاعت زیادی می‌طلبد که در برابر دشمنانمان بایستیم، اما ایستادن جلوی دوستانمان نیز به همان اندازه شجاعت نیاز دارد.» گمان می‌بریم که این نظر را باید به خانواده نیز تعمیم داد. این‌ها آدم‌هایی بودند که وظیفه داشتند از او مراقبت کنند، اما حتی آن زمان هم سیریوس حاضر بود همه‌چیزش را به خطر بیندازد، چون می‌دانست مهم این است که کار درست را انجام دهیم، نه کار آسان. اعمال او در اینجا کاملاً درخور یک الگوی خوب است.

خیلی‌خب، شاید چند چیز نه‌چندان عالی هم باشد که باید به آن‌ها اشاره کنیم. می‌توان گفت که سیریوس معمولاً بی‌پروا بود: شاید پیوستن به هری در ایستگاه کینگز کراس در قالب انیماگوس کار چندان عاقلانه‌ای نبود. اما او هم انسان بود. زندانی‌شدن در خیابان گریمولد رفته‌رفته او را تشنهٔ جنب‌وجوش کرده بود. او اشتباه کرد، اما این دلیل نمی‌شود که تمام خصوصیات خوب او را نادیده بگیریم. و مطمئناً اینکه یک الگوی خوب نشان دهد که همه می‌توانند اشتباه کنند در نهایت چیز مثبتی است. هیچ‌کس بی‌نقص نیست و تلاش برای بی‌نقص بودن در نهایت چیزی جز استرس و دل‌شکستگی نصیب انسان نمی‌کند.

و بله، هیچ عذری برای پیوستن او در نوجوانی به بدرفتاری با سوروس اسنیپ پذیرفته نیست. درعین‌حال، او نوجوان بود و طبیعی است که در تشخیصِ درستی اشتباه کند. مهم این است که او بعدها پس از اینکه هری در پنسیو2Pensieve: در ترجمهٔ کتابسرای تندیس: قدح اندیشه اعمال او را دید، به این اشتباهات اعتراف کرد.

اما با وجود نقص‌های سیریوس و گذشته از اسنیپ، نمونه‌های بسیاری از رفتارهای وفادارانهٔ نرمه‌پا و محبت و پشتیبانی او از دیگران وجود دارد. برای مثال، طوری که او ریموس لوپین را در مدرسه پذیرفت شاهدی بر سرشت خوب اوست. بخش عمده‌ای از دنیای جادوگری گرگینه‌هایی مثل ریموس را از خود می‌راندند، اما سیریوس او را همان‌گونه که بود پذیرفت و حتی به‌همراه جیمز و پیتر انیماگوس شدند (که فرایندی طولانی، پیچیده و خطرناک بود!) تا مطمئن شوند که ریموس دیگر هیچ‌وقت دردی را که در زمان ماهِ کامل تجربه می‌کرد به‌تنهایی تحمل نکند.

بعد از آن می‌رسیم به رابطهٔ سیریوس با هری. او نقش پدری را داشت که هری به‌شدت به آن نیاز داشت. این یکی از اولین دفعاتی بود که هری این احساس را تجربه کرد که بی‌قیدوشرط او را دوست داشته باشند و فهمید که خانواده لزوماً به‌معنی خویشاوندان هم‌خون نیست. همچنین سیریوس کمک کرد که هری احساسات پیچیده‌ای را پشت‌سر بگذارد. به یاد دارید که به هری گفت که دنیا سیاه و سفید نیست؟ یا به دو دستهٔ آدم‌های خوب و مرگ‌خواران تقسیم نشده؟ این نصیحت باارزش از طرف کسی بود که به سهم خودش اتفاقات وحشتناکی را تجربه کرده بود، اما مشخص بود که هنوز هم می‌تواند نیمهٔ روشن دنیا را ببیند. گفتن این نصیحت به هری خیلی مهم بود.

بعدازآن می‌رسیم به اینکه حاضر بود برای کسانی که برایش عزیز بودند هر کاری بکند. شاید بعضی بگویند که چنین صفتی بی‌پروایی است، ولی به نظر ما خیلی قهرمانانه است. کسانی که او را بی‌مسئولیت قلمداد می‌کنند احتمالاً فکر می‌کنند که او وقتی خبردار شد که هری به‌قصد عملیات نجات بدفرجامی به وزارت جادو رفته، نباید باعجله به آنجا می‌رفت. ولی انتظار داشتید او چه‌کار کند؟ پسر بهترین دوستش، پسرخواندهٔ خودش در خطر بود. اگر بلایی بر سر هری آمده بود، آیا سیریوس هرگز می‌توانست خودش را ببخشد؟ این نوع اعمال است که روشن می‌کنند چرا سیریوس در گروه گریفیندور قرار گرفته بود. و به نظر ما این نوع عشق جیزی است که باید آن را تحسین کرد.

روی‌هم‌رفته، شکی نیست که سیریوس مرد پیچیده‌ای بود. بااین‌حال، اگر به باطن او نگاه کنیم، کسی بود که لایق الگوبرداری بود. او درست را از غلط تشخیص می‌داد، حاضر بود خطر کند، می‌توانست تفاوت‌های ظریف دنیا را ببیند و در عشقِ سرسختانه نترس بود. شاید آدم بی‌نقصی نبود، اما انسان بود و مسلماً نشان داد که (به قول خودش) «همهٔ ما روشنایی‌ها و تاریکی‌هایی توی وجودمون داریم. مهم اینه که تصمیم می‌گیریم از کدوم بخش استفاده کنیم… اینه که هویت واقعی ماست.»

اتفاقاً وقتی فکرش را کنید، سیریوس بلک چندان الگوی خوبی نبود

خیلی‌خب، لطفاً صبر کنید تا توضیح دهیم… از اینکه طرف دیگر این بحث را مطرح می‌کنیم به‌هیچ‌وجه منظورمان این نیست که سیریوس بلک شخصیت شگفت‌انگیز و جذابی نبود یا اینکه وقتی او را به آن زودی در داستان‌ها از دست دادیم دیمان برایش کباب نشد. مطمئن باشید که ما هم مثل شما با درماندگی تمام محکم به کتابمان چنگ می‌زدیم. بااین‌حال، در کتاب‌ها و فیلم‌ها مواقعی بود که وجههٔ سرکش‌ترِ سیریوس امکان داشت هریِ جوان و تأثیرپذیر را به خطر بیندازد، آن هم هری که در حالت عادی هم معمولاً جانش در خطر است. سیریوس برای هری بازماندهٔ رابطه‌ای بود که می‌توانست با پدرش داشته باشد، بنابراین طبعاً هری باکمال‌میل حاضر بود به‌همراه پدرخواندهٔ نویافته‌اش تصمیمات خطرناکی بگیرد! هری هم ذاتاً ماجراجو بود، درست مثل دوست صمیمی سابق سیریوس. موضوعی که سیریوس به آن واقف بود و موضوعی که شاید باعث شد سیریوس در وهلهٔ اول نسبت به هری بی‌پروا باشد، درست همان‌طور که نسبت به جیمز این‌طور بود.

بعد از اینکه هری و سیریوس در زندانی آزکابان باهم آشنا شدند، سیریوس به‌دفعات هری را (که باید یادآوری کنیم در این برهه تنها یک نوجوان است!) وارد موقعیت‌های دشوار می‌کند. در جام آتش، درحالی‌که سیریوس یک مرد فراری است، هری اغلب اوقات به طرق خطرناکی با سیریوس ارتباط برقرار می‌کند: مثلاً در حوالی هاگزمید برای سیریوس غذا می‌آورد یا از طریق شومینه‌های هاگوارتس ملاقات‌های مخفی جنون‌آمیزی با او انجام می‌دهد. بله، سیریوس بود که مشوق تمام این کارها بود و گفت‌وگوهایشان گفت‌وگوهای مهمی بود، اما سیریوس روزبه‌روز هری را در موقعیت‌های خطرناک‌تری قرار می‌داد و با این کار ممکن بود در مدرسه برای هری دردسری جدی درست کند یا حتی همان‌طور که هرماینی گفت ممکن بود باعث شود خودش دوباره به زندان آزکابان بیفتد.

در محفل ققنوس، بعد از بازگشت لرد ولدمورت و زمانی که هری در طول تابستانی اعصاب‌خردکن و منزوی در خیابان پریوت که برای محافظت از خودش تدارک دیده شده تشنهٔ اطلاعات است، ماجرا به اوج خود می‌رسد.

تمام این کلافگی‌ها در نهایت منجر به این می‌شود که هری می‌خواهد به گروه مقاومت احیاشدهٔ محفل ققنوس برای مبارزه با لرد سیاه بپیوندد، گروهی متشکل از افراد مورداعتماد اَلبوس دامبلدور، آرورها، اساتید، و مهم‌تر از همه: افراد بالغ. این درخواست باعث ایجاد اختلاف جالبی بین سیریوس، شخصیت جانشین پدر هری، و مالی ویزلی که از بدو آشنایی نقش مادر نیابتی هری را داشته، می‌شود. این مکالمه به‌خوبی استدلال ما را خلاصه می‌کند…

سیریوس با بی‌صبری گفت: «اون بچه نیست!»

خانم ویزلی که گونه‌اش داشت سرخ می‌شد، گفت: «بالغ هم نیست! هری جیمز نیست، سیریوس!»

سیریوس با لحن سردی گفت: «خودم خوب می‌دونم کیه، خیلی ممنون، مالی.»

خانم ویزلی گفت: «مطمئن نیستم که بدونی! بعضی وقت‌ها جوری ازش حرف می‌زنی که انگار خیال می‌کنی بهترین دوستت دوباره برگشته پیشت!»

هری پاتر و محفل ققنوس

این سرکوفت مالی به‌شدت کوبنده بود. با اینکه هری باکمال‌میل با سیریوس موافقت می‌کند و خوشحال است که با پدر مرحومش مقایسه می‌شود و به مالی می‌گوید: «مگه چه اشکالی داره؟» پاسخ مالی ساده است: هری فقط ۱۵ سال داشت و می‌خواست عضو ارتشی شود که در برابر قدرتمندترین جادوگر سیاه تاریخ مبارزه می‌کنند، جادوگری که در نقشهٔ هولناکی که برای به‌قدرت‌رسیدن ریخته بود قصد داشت هری را به قتل برساند. شاید بگویید ما متحجر هستیم، ولی دلایل مالی در اینجا کاملاً قانع‌کننده است! از نظر روایت داستانی، مهم است که هری بتواند در نهایت از جلسات محفل باخبر شود، اما از نظر مسئولیت مراقبتی، سیریوس فقط داشت غرایض مخاطره‌آمیز هری را تشویق می‌کرد. در آن زمان، هری مالی را سد راه خودش می‌دید، ولی آیا نمی‌توانید این مسائل را از دیدگاه مالی ببینید؟ چرا باید این جادوگر نوجوان را که بهترین دوست پسرش و مهره‌ای حیاتی در جنگ جادوگری بود در خطر بیشتری قرار دهد؟ و آیا سیریوس به دلایل درستی هری را به محفل دعوت می‌کرد یا فقط می‌خواست دوست دوران مدرسه‌اش دوباره کنارش باشد؟

با اینکه سیریوس پند حکیمانه و پدرخوانده‌واری به هری داد، تصمیمات عجولانه و شخصیتش که اِهِم، مثل سگ کله‌شق بود، بیشتر دردسر درست کرد تا اینکه مفید واقع شود و در نهایت نیز منجر به مرگ دل‌خراش خود سیریوس شد و باعث شد هری خودش را به این خاطر سرزنش کند. اگر سیریوس کمی بیشتر پروا می‌کرد، شاید اتفاقات طور دیگری رقم می‌خورد. ولی شاید هری پاتر، پسر جیمز پاتر، به‌قدری شبیه پدرش بود که امکان نداشت این دو نفر برای شیطنت وسوسه نشوند.


خب، این هم از دو مقالهٔ قانع‌کننده! اما نظر شما چیست؟ آیا سیریوس بلک مرشد خوبی برای هری بود که زود از دنیا رفت یا بی‌مسئولیت‌تر از آن بود که وظایف پدرانه را برعهده بگیرد؟

منبع: سایت رسمی دنیای جادوگری

۵ دیدگاه

  1. من با نظر نویسنده اول کاملا موافقم، خیلی منطقی و منصفانه بود، معلوم بود کاملا شخصیت سیریوس رو درک کرده ولی دومی نه، بنظرم یه خصومت شخصی با سیریوس داشت!
    و خیلی ممنون از آقای غریبی، واقعا عالی بود، دستتون درد نکنه ❤️

  2. من نظر اول رو بیشتر قبول دارم در ضمن اونجایی که نوشته بود در مجموعه هری پاتر و زندانی آزکابان سیریوس هری رو به خطر انداخت مخالفم چون راهی جز این نداشت یک زندانی آزکابان چطوری میتونه با شخص دیگه ای ارتباط برقرار کنه تا دستگیر نشه ؟ سیریوس با اینکارش بی گناهی خودش رو پیش هری ثابت کرد پس میتونیم بگیم کارش هوشمندانه بوده .

  3. و در مورد اینکه نویسنده دوم اعتقاد داشت که سیریوس موجب تشویق هری میشد که عضو محفل بشه و خودشو به خطر بندازه باید بگم که هری اول میخواست که خودش تنهایی به جنگ با ولدمورت بره که این واقعا پرخطر تر بود و احتمال مرگ هری بالا می‌رفت تشکیل این گروه و عضو شدن هری باعث شد که سیریوس از هری بیشتر مراقبت کنه .

  4. سیریوس به وضوح فکر می کرد هری شبیه پدرشه.(یه جایی گفت:خیلی کم تر ازو اون چیزی که فکر می کردم شبیه پدرتی).هری هم همیشه فکر می کرد شبیه پدرشه و این باعث غرورش می شد تا وقتی که اون خاطرات رو تو قدح اندیشه دید.پدرش و سیریوس خیلی خیلی مردم آزار بودن! جوری که هری هیچوقت حاضر نمیشد این کار هارو با دراکو بکنه.پس اون تو نوجوونیش نسبت به هری شعور کم تری داشت.
    به نظر من همونطور که خودش میگه ادم ها به دو دسته تقسیم نمیشن پس اون هم یه شخصیت خاکستری داره.ولی واقعا اواخر زندگیش تلخ تموم شد(یه ادم خوبی بود که اتفاقای بدی براش افتاده) و هیچوقت نمی تونست مثل دوران قبل از مرگ جیمز خوشحال باشه…

  5. به نظر من، سیریوس یه شخصیت خاکستری رو به سفید بود.
    بله، درسته، اون یه پدرخونده مهربون، دوست وفادار و انسانی شجاع بود. اون به باورهای خانوادش پشت کرد، کاری که نیاز به شجاعت بی نظیری داره. اون تو هر دو دوره قدرت گیری ولدمورت، به محفل ققنوس پیوست، و رفتارش با لوپین از شفقت عمیقش خبر می ده.
    ولی اون ویژگی های منفی هم داشت. رفتارش با کریچر ظالمانه بود. بدرفتاریش با اسنیپ، غیرقابل بخشش بود و حتی بزرگترین معذرت خواهیشم نمی تونه این مسئله رو بپوشونه،.. همچنین به حرفایی که می زد عمل نمی کرد.(می گفت همه ما تاریکی و روشنایی رو درون خودمون داریم، ولی اسنیپو شیطان می دونست، می گفت اگه می خوای یکیو واقعا بشناسی، ببین با زیردستاش چطور رفتار می کنه، ولی با کریچر به شدت ظالمانه رفتار می کرد.)
    با کنار هم گذاشتن این مسائل، می شه گفت سیریوس شبیه دوقلوهای ویزلیه. شخصیتی که نسبتا آدم خوبیه، ولی به خاطر علاقه هری بهش، راجع بهش اغراق شده.

ثبت دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. فیلدهای ضروری مشخص شده‌اند *