دراکو مالفوی – قلدر ماندگار هاگوارتس و ‘سوسک کوچولوی بدجنس کثیف نفرتانگیز’ (طبق گفتهی هرماینی گرنجر). اما اگر او در گروه گریفیندور افتاده بود، شرایط تغییر میکرد؟ امروز بررسی میکنیم که چه میشد اگر این اتفاق میافتاد…
موارد ناخوشایند بسیاری را میتوان دربارهی دراکو مالفوی گفت – و او لیاقت اغلب آنها را هم دارد. او مغرور، ظالم و بسیار خودخواه است. با این حال، چه مقدار از این ویژگیها ناشی از طرز تربیت او و تاثیر اطرافیانش میباشد؟ اگر دراکو مالفوی در گروه گریفیندور افتاده بود، تبدیل به شخص دیگری میشد؟ آیا با علاقهی بسیار خانوادهاش به اصیل زادگی مخالفت میکرد؟ آیا ماموریت کشتن دامبلدور را قبول میکرد؟ و آیا در آن موفق میشد؟ یا – از ولدمورت دوری میکرد؟ مهمتر از همه، کرب و گویل بدون او چه میکردند؟ در حالی که همهی اینها حدس و گمان است، نمیتوان جز این فکر کرد که اگر دراکو مالفوی اسلیترینی نبود، همه چیز چقدر متفاوت میشد.
آیا او با هری، رون و هرماینی دوست میشد؟
میتوان گفت که اولین برداشت هری از دراکو مالفوی در مغازهی خانم مالکین یک برداشت مثبت نبود. مالفوی توانست در عرض چند دقیقه (به طرز چشمگیری) در قالب شخصی گستاخ، منفور و مغرور وارد داستان شود. در آن لحظه مالفوی خود واقعیاش بود. در حال آماده شدن برای مدرسهای که فکر میکرد قرار است در آن ستاره شود؛ دلگرم به اینکه قرار است در اسلیترین بیفتد و استوار، زیر سایهی ثروت و مقام خانوادهاش. اگر چیزی باعث از بین رفتن اعتماد به نفسش میشد – مثلا افتادن در گروه گریفیندور، یا هر گروهی به جز اسلیترین – آیا همه چیز عوض میشد؟
‘خب، هیچکس تا وقتی که نره اونجا نمیدونه توی چه گروهی میفته، مگه نه؟ ولی من میدونم که توی اسلیترین میفتم، کل خانوادم همینطور بودن – تصور کنید بیفتید توی هافلپاف، من که انصراف میدم، شما باشین نمیدین؟’
هری پاتر و سنگ جادو
شکی نیست که دراکو تقلا میکرد تا در گروهی که دلش نمیخواست – و یا البته، گروهی که چندان مورد تایید خانوادهاش نبود، نیفتد. این احساس نا امنی او شاید حتی مثل یک آسیب پذیری به نظر برسد و باعث شود سه شخصیت داستانمان برایش احساس تاسف کنند. میتوان مالفوی را در حال استفاده از این فرصت تصور کرد. او به اندازهای زیرک میبود که بداند باید سریعا متحدانی پیدا کند و دوستی با هری پاتر مشهور از لحاظ وجههی اجتماعی برای او خوب است.
با این حال، فکر میکنیم دوست شدن با آنها میتوانست برای دراکو بسیار مشکل باشد. تعصبات دراکو شدید بود، تعصباتی که همواره توسط خانوادهاش در ذهن او حکاکی میشد و در نتیجه او دلش نمیخواست کاری به کار دانش آموزان مشنگزاده – که هرماینی هم یکی از آنها بود – داشته باشد. با این حال، همچین عقیدههای نفرتانگیزی در گریفیندور قابل تحمل نیستند، پس دراکو احتمالا مجبور میشد که ساکت بماند. متاسفانه، به نظر میرسد که در زمانهای قدیم، اصیلزاده بودن برای برخی از اعضای گروه اسلیترین صفتی مهم بوده است – حتی زمانی رمز عبور سالن عمومی آنها ‘اصیلزاده’ بوده است.
در عوض، میتوان تصور کرد که دراکو سعی میکرد تا هری و رون را فریب دهد و در حالی که احساسات حقیقیاش را پنهان میکند، آنها را علیه هرماینی کند. اگر موفق میشد (که فکر میکنیم احتمالش خیلی کم میبود)، داستان بسیار کوتاهتر میشد. مسلما هری و رون بدون هرماینی نمیتوانستند وقایع سنگ جادو را پشت سر بگذارند، و آیا ولدمورت پیروز میشد؟
آیا او باورهای خانوادهاش را رد میکرد؟
گریفیندوری بودن در خانوادهای پر از اسلیترینی آسان نخواهد بود و میتوانست برای مالفوی درگیریهایی را به همراه داشته باشد. در خانه، پدر و مادرش ذهن او را با افکار ضد مشنگی پر میکردند. چنین عقایدی در خوابگاه گریفیندور میتواند برای افراد زیادی تنفر آور باشد. بدون حس امنیت اسلیترینی بودن، به نظر میرسد مالفوی نمیتوانست در مورد دیدگاه خود راحت باشد و یا با چیزی مخالفت کند (و البته بدون همراهیهای شدید کرب و گویل در کنار او). اما اینکه او دربارهی عقاید خود سکوت میکرد، به این معنی نبود که به آنها باور ندارد.
شان و مقام مالفوی نقش عظیمی را در شخصیتش ایفا میکند و او نمیتواند به خوبی با شرمندگی و یا تنهایی کنار بیاید. با این حال، او بسیار محاسبهگر است، و میتواند عقاید واقعی خود را در مدرسه جعل کند تا متحدانش را حفظ کند. حتی اگر زاویهی دیدش توسط افرادی مثل هری و رون کمی نرمتر میشد، او همچنان زندگی بیدردسرش را به خطر نمیانداخت. ایستادن در برابر خانواده نیاز به فردی قوی دارد و علارغم شخصیت تهدیدآمیزانهی مالفوی، به نظر میرسد او توانایی انجام این کار را نداشت.
این بدین معنی نیست که مقابله برای کسی در موقعیت او غیر ممکن است – سیریوس بلک مثالی است که به ذهن میرسد. او خانه و رابطهاش با خانوادهی خود را فدا کرد چون با خودش میدانست که چه چیزی درست است. به نظر نمیرسد مالفوی همچین فردی باشد. میل او برای بقاء شدید است – و آیا او نبود سبک زندگی مجلل خود را تحمل میکرد؟ چرا با بیگانگی کردن با خانوادهاش ریسک کند وقتی سودی برایش ندارد؟ در حالی که سیریوس به سمت انجام کار درست هدایت شد، مالفوی ترجیح میدهد که کار آسان را انجام دهد. با خانوادهاش در شرایط خوبی باقی بماند وقتی که عقایدشان بیشتر از فدا کردن تمام آنها برای محبوبیت در مدرسه، به نفع سبک زندگیاش است.
آیا باز هم سعی میکرد دامبلدور را بکشد؟
این مورد جالب است. اگر دراکو یک گریفیندوری بود، باز هم خانوادهای به شدت وابسته به لرد ولدمورت و خالهای به نام بلاتریکس لسترنج میداشت. عمارت مالفویها باز هم میتوانست مقر خوبی برای ولدمورت باشد. دامبلدور تهدیدی بزرگ باقی میماند و مالفوی همچنان در موقعیت خوبی برای نزدیک شدن به او در مدرسه میبود. فکر میکنیم میتوان فرض کرد که به احتمال زیاد او باز هم برای ماموریت قتل مدیرش انتخاب میشد.
با این اوصاف، ارتباط او با پروفسور اسنیپ یک تفاوت بزرگ به حساب میآید. از آنجایی که اسنیپ رئیس اسلترینیها بود، به احتمال زیاد او و مالفوی نمیتوانستند نزدیک باشند (با اینکه اسنیپ رابط فرضی ولدمورت در هاگوارتس بوده است). اما، نقشهی دامبلدور باز هم میتوانست پیش برود و اسنیپ همچنان میتوانست نامزد خوبی برای مشارکت در یک عهد شکستناپذیر برای حفاظت از دراکو باشد. اسنیپ احتمالا مجبور میشد از فاصلهی خاصی مراقب مالفوی باشد و او را زیر نظر داشته باشد تا اینکه خودش را درگیر کند. سازشِ رئیس اسلیترینیها (که به طور واضح از دانشآموزانی که خارج از گروهش هستند خوشش نمیآمد) با یک گریفیندوری میتوانست بسیار مشکوک باشد و ممکن بود مالفوی از اعتماد به او بیمیل شود. مالفوی بدون یک رابطهی پابرجا با اسنیپ، کسی را نداشت که به او پناه ببرد و مجبور میشد بار ماموریت را به تنهایی به دوش بکشد.
با این حال، ممکن بود آن شب در بالای برج ستارهشناسی اتفاق یکسانی بیفتد. پدر مالفوی کسی بود که به او دربارهی مغازهی بورگین و برک گفته بود، پس دراکو همچنان دربارهی کمدهای نامرئیکننده میدانست و میتوانست مرگخوارها را وارد هاگوارتس کند. دامبلدور باز هم میخواست که از روح دراکو محافظت کند و اسنیپ همچنان کسی میبود که در نهایت به زندگی دامبلدور پایان میداد. از این رو، حتی اگر دراکو یک گرفیندوری میبود، مطمئنیم که او باز هم سعی میکرد که دامبلدور را بکشد (و البته موفق نمیشد).
تنها موردی که باید در مورد آن فکر کرد این است – هری در حالت عادی هم به رفتار دراکو در شاهزادهی دو رگه مشکوک شده بود. اگر آنها در گروه یکسان بودند، و حتی اگر دوست بودند، آیا هری میتوانست دراکو را دقیقتر زیر نظر داشته باشد؟
آیا او باز هم یک قلدر میشد؟
اگر کسی بخواهد یک قلدر را توصیف کند، میتوان تصور کرد که او دراکو مالفوی را توصیف خواهد کرد. او زمان و انرژی زیادی را صرف کرد تا بقیه را بدبخت کند و به نظر میرسد از قدرتی که این کار به همراه داشت لذت میبرد. در حالیکه اگر در گریفیندور بود، احتمالا به صورت علنی با اطرافیانش رفتار زشتی نمیداشت – که دلایل شرافتمندانهای پشت این کار نیست. احساس نا امنی شدید او با میلش به نگه داشتن افراد سودمند در طرف خود باعث میشد که قلدر بودن او شکلی متفاوت به خود بگیرد.
احتمالا به جای اینکه آشکارا رفتار افتضاحی داشته باشد، سعی میکرد افرادی که تاثیرپذیرتر بودند را به طور ماهرانه فریب دهد. میتوان تصور کرد که تعدادی از گریفیندوریها فریب اینکار را میخوردند – سیموس فینگان مثالی است که به ذهن میرسد. وقتی مادر سیموس باور نکرد که ولدمورت بازگشته است، او در واقع این دیدگاه را به سیموسِ تاثیرپذیر القا کرد که سپس، باعث شد او برای مدتی، از هری دوری کند. میتوان پیشبینی کرد که مالفوی به آرامی گریفیندوریهایی مانند سیموس را مسموم کرده و آنها را قانع میکند تا کسانی را که میداند از او ضعیفتر هستند طرد کند.
همچنین میتوانیم پیشبینی کنیم که مالفوی زیردستانی را استخدام میکند تا دستوراتش را انجام دهند. او وقتی که در اسلیترین بود، کرب و گویل را داشت و اگر در گریفیندور باشد، میتوانیم پیشبینی کنیم که او سعی میکند تا کسی مثل نویل را استخدام کند. نه تنها نویل یک اصیلزاده است، بلکه کسی است که مالفوی فکر میکند میتواند به راحتی کنترلش کند. حالا، میدانیم که نویل بسیار شجاعتر از چیزی است که نشان میدهد، بنابراین فکر میکنیم مالفوی در راه مجبور کردن او برای انجام دستوراش دچار دردسر خواهد شد – اما میتوانیم تصور کنیم که دراکو او را هدف قرار میدهد. از آنجایی که مالفوی اگر گریفیندوری بود، ممکن بود به صورتی واضح قلدر نباشد، میتوانست نظرات فریبدهندهای را مطرح کرده، تنها با افراد ‘درست’ همکاری کند و سعی کند به افرادی که معتقد بود ضعیف هستند نفوذ کرده و آنها را فاسد کند.
آیا او باز هم از ولدمورت حمایت میکرد؟
با وجود خانوادهای که بسیار به لرد ولدمورت و دنبالکنندگانش متصل بود، مطمئنا دراکو باز هم به حمایت او متمایل میشد. حتی اگر دراکو در گریفیندور میبود، حمایتکنندگان ولدمورت میتوانستند همه جا باشند. همیشه به یاد داشته باشید که پیتر پتیگرو یک گریفیندوری بود که به خاطر ولدمورت به دوستانش خیانت کرد – و به نظر میرسد نسبت به دراکو دلایل کمتری برای انجام این کار داشت.
اینکه مالفوی از خاندانی اصیلزاده آمده و مرگخواران را که به اصیل بودن بیش از هر چیز دیگری اهمیت میدهند میشناخته است یک حقیقت است. با این حال، ممکن است که دراکو بدون اینها نیز به هر حال سمت ولدمورت کشیده شود. دراکو تحت کنترل منفعت شخصیاش بود و کاملا بر این باور بود که از بقیه برتر است – پس احتمالا چربزبانیهای ولدمورت به نظرش هیجانانگیز میبود. اگر ولدمورت پیروز میشد، دراکو در بالای زنجیرهی غذایی دنیای جادوگری قرار میگرفت و مجبور نبود که دیدگاه اصلیاش را از رفقای گریفیندوریاش پنهان کند و یا اینکه خانوادهاش چقدر با لرد سیاه سر و کار داشتند را کم اهمیت جلوه دهد.
با این حال، همچنین شایان ذکر است که، شخصیت دراکو در سنین بزرگترش، جا افتادهتر میشود که به نظر میرسد بهخاطر تاثیرات همسرش، آستوریا بوده است. آستوریا که او نیز از خانوادهای اصیلزاده آمده است، از تمایلات ضد ماگلی حمایت نکرد، و این زوج تصمیم گرفتند چنین عقایدی (تمایلات ضد ماگلی) را در ذهن پسر خود، اسکورپیوس، حک نکنند.
اما تمام اینها مربوط به بعد از مرگ ولدمورت است – پس یعنی در هنگام به قدرت رسیدن ولدمورت، تاثیر عناصر بهتر برای قانع کردن دراکو در باز کردن صفحهی جدیدی از کتاب زندگیاش کافی میبود؟ یا خانوادهاش به اندازهی کافی باعث ایجاد آسیبهای زیادی شده بودند؟ شاید مرگ ولدمورت تنها راهی بود که واقعا به مالفوی در تغییر طرز فکرش راجع به مسائل کمک کرد.
بدون او برای کرب و گویل چه اتفاقی میافتاد؟
نمیتوان فراموش کرد که افتادن مالفوی در گروه گریفیندور چه تاثیری میتوانست بر روی زیردستهای قابل اعتمادش یعنی کرب و گویل بگذارد. بدون مالفوی در قالب رئیسشان، آنها دوتایی تنها میماندند. یا شاید هم ممکن بود پیروی شخصیت دیگری شوند؟
احتمالا اگر مالفوی را کورکورانه دنبال نمیکردند و با همهی تصمیمهای بد او موافقت نمیکردند، زندگی آنها در مدرسه کمماجراتر میبود. در حالیکه آنها از خانوادههایی هستند که ولدمورت را حمایت میکنند، درگیری آنها در مسائل احتمالا کمتر قابل توجه میبود. اگر داستان کرب اینقدر محکم به داستان مالفوی گره نخورده بود، آیا او هنوز زنده میبود؟ اگر مالفوی در اتاق ضروریات نمیبود، اتفاقات طلسم فیندفایر در آنجا اصلا رخ میداد؟
در حالیکه کرب و گویل بدون رئیس خود ممکن بود بیسکان شوند، اما شاید چنین مسیر تاریکی را در پیش نمیگرفتند – البته با وجود مرگخوار بودن والدینشان، همچنین احتمالاتی شاید افکار واهی است.
به نظر شما چه اتفاقی برای مالفوی میافتاد، آیا وقایع زندگیاش طور دیگری از آب در میآمد؟
مترجم: امیرمهدی کورشلی
شاید به گرینفودری بودنش افتخار میکرد و هیچ وقت مرگه خوار نمیشد و مثل سیروس بلک میشد
که کاملا ااز شخصیت مالفوی بعیده
گریفندوری شدن دراکو اومدن هری تو اسلیترین هیچ کدارم از اینا نمیتونست دراکو رو تغییر بده الکی تلاش نکنید تنها چیزی بنظرم میتونست دراکو رو کمی تغییر بوده این بود که عاشق یه گریفندوری یا هافلپافی یا ریونکلاوی میشد فکر کنید چه داستان جذابی به وجود میومد حتی میتونست عاشق یه اسللیترینی مغرور مثل خودش بشه و بعدا بفهمه که ماگل زادس!
ولی من هیچوقت نمیتونم درک کنم چرا خیلی ها انقدر از دریکو خوششون میاد؟!
به معنای واقعی یه قلدر بود و خودش رو بهتر از بقیه میدونست! تقریبا مثل دادلی بود!
ولی فکر کن توی زمانی که ولدومت رفت
اون به خاطر رفتار پدر مادرش این شکلی شده بود دراکو ادم شکسته ایی بود اون عاشق بود اما پدر مادرش یاد دادن هیچ وقت یه ماگل زاده رو دوست نباش پدر مادرش مثل ولودومت براش عشق رو محروم کرده بودن ماجرا عشق هرمانی رو نشنیدی
به دراکو ظلم شده بود اگر اون توی خانواده ایی مثل ویزلی زندگی میکرد خوش دل تر و مهربون تر بود و شضصیتی مثل جیمز سیروس میگرفت
قلدر اما مهربون خود پسند اما دوست داشتنی
تمام بدی که اون داشت به خاطر خانوادش بود باید تو باطن دراکو رو ببینی نه هیولا هی که پدر مادرش ازش ساخته بودن باید تو شخصیت پنهانی و درونی که شخصیت واقعی و دور از پدر مادرش هست رو ببینی اون شخصیت ضعیف شکننده باید گریه های دراکئ رو ببینی نه به ظاهر
داستان عشق دراکو چی هست یا اون دختری که باهاش رقصید میشه توضیح بدی
خوشگل بود
شاید چون خوشگل بود
ولی خیلی غمگین بود خودش هیچ وقت نمیخواست مرگ خوار باشه و پدرش مجبورش کرده بود
حتی ما توی فصل ۷ دیدیم که دراکو هری رو توی عمارت خودشون لو نداد و نگفت که هری پاتر پس در واقع بهش کمک هم کرده
بیاید با دراکو بد نباشیم اون حق انتخاب نداشت
ولی خیلی غمگین بود خودش هیچ وقت نمیخواست مرگ خوار باشه و پدرش مجبورش کرده بود
حتی ما توی فصل ۷ دیدیم که دراکو هری رو توی عمارت خودشون لو نداد و نگفت که هری پاتره پس در واقع بهش کمک هم کرده
بیاید با دراکو بد نباشیم اون حق انتخاب نداشت
جواب ابلحان خاموشیست پس هیچی بهت نمیگم
ولی من اونو از یه زاویه دیگه میبینم؛
تو بگو دراکو مغروره؛من میگم درونگرا بود
تو بگو دراکو حسوده؛من میگم نیاز به توجه بیشتری داشت
تو بگو دراکو بدذاته؛من میگم انتخاب دیگه ای نداشت
تو اصلا دراکو رو نمیشناسی؛اون مثل دادلی نیست؛فقط به ظاهر دراکو توجه کردی؛ندیدی که در درونش چقدر داره درد میشه 🙂
اینکه شخصیت نسبتا منفی ای مانند دراکو مالفوی بتواند یک گریفیندوری شود بسیار بعید و حتی ناخوشایند بنظر می رسد آنچه می توان از شخصیت مالفوی برداشت کرد بیشتر در لغات توصیفی من شامل کلماتی مانند خودخواه، مغرور، گستاخ، بی ادب، بدجنس و از خودراضی است نکته ی مثبتی که شاید بتوان کمی در مورد او گفت این بود که در جلد ششم کتاب دامبلدور را نکشت درواقع این اسنیپ بود که به میل خود دامبلدور او را کشت و مالفوی هیچ نقشی در مرگ دامبلدور نداشت با این حال بنظر من جای طرفداری از همچین شخصیتی وجود ندارد مگر اینکه به شرایطی که او و خانواده اش در آن قرار داشتند و محدودیت انتخاب هایشان کمی فکر کنیم هرچند اگر ذات خاندان مالفوی ها خراب نبود هیچگاه پدر مالفوی مرگ خوار نمی شد و پسرش را هم به این سمت هدایت نمی کرد شاید برخی از افراد مالفوی دوست بگویند که مجبور بودند اما آنها هم مثل جیمز و لیلی پاتر بودند، نبودند؟ اما آنها در راه چیزی که درست بود فدا شدند.
مالفوی هیچ وقت قلدر نبود اون فقط حق انتخاب نداشت
فصل ۷ همه دیدیم که وقتی هری رو گرفتند اون لو نداد که هری پاتره پس در واقع به اون کمک کرد
اگه کتاب های هری پاتر رو خونده باشید متوجه میشید که در فصل اخر تمام اسلیترینی ها ممکن بود بمیرند در جنگ هاگوارتز اما مالفوی اون هارو نجات داد
به شخصه با متن کاملا موافق هستم…
شاید چون داخل سری فیلم ها دراکو خوش قیافه هست( که داخل کتاب ها نیست) طرفدار داره
اما هرچقدر ی نفر قلدر بازی بیشتری در بیاره یعنی آسیب پذیرتره… دراکو occulmancy یادگرفت پس احتمال اینکه واقعا خوب بوده زیاده، منظورم اینه ذهنش رو حتی از اسنیپ بسته نگه داشت…از دامبلدور هم همینطور..اینکه چ حسی داره…چقدر دوست داشت جمع دوستانه ی گلدن تریو رو داشته باشه
لوموس!
دراکو مالفوی با همچین شخصیتی که داشت امکان نداشت گریفیندوری بشه چون اگه گریفیندوری بود شخصیتش کلا فرق میکرد. ولی فرض رو بر این میزاریم که کلاه گروهبندی یک اشتباه فاحش انجام داده؛ دراکو و خونواده ش به شدت از این فاجعه ناراحت و افسرده میشن ولی مجبورن قبول کنن یا بگن که اشتباهی پیش اومده(که اینطور هم هست)شاید حتی مدرسه رو تحت فشار بزارن که به زور بره اسلیترین!
اما اگه موفق نشن در اون صورت تمام تلاشش رو میکرد که با هری دوست بشه(پدرش گفته بود بد رفتاری با هری که محبوب همه ست وجهه بدی از خانواده مون به جا میزاره). حالا که با هری دوست بود ولدمورت مجبورش میکرد که براش خبرچینی کنه دراکو هم که به شدت ترسو و تشنه توجه بود این کار رو میکرد و مطمئنا پاداش خوبی میگرفت حالا احساس ارزشمند بودن میکرد؛حداقل گریفیندوری بودنش این فایده رو داشته.
به نظرم دراکو از هری باهوش تره و تا حدی میتونه هری رو متقاعد کنه که آدم خوبی برای دوستی هست، دیگه سعی نمیکنه رون رو تحقیر کنه و به زور هرماینی رو تحمل میکنه(این چرتوپرتارو بزارین کنار که درواکو عاشق هرماینی بوده)
ولی مطمئنم که دوستی هری و دراکو زیاد طول نمیکشه و هری (شاید با کمک هرماینی و رون ) متوجه ذات بد دراکو میشه.وقتی بفهمن که دراکو جاسوسیشون رو کرده شرایطش افتظاح میشه! به هر حال مجبورن با هم تو یه اتاق بخوابن و هر روز باهم رودر رو بشن. اما به هر حال جو و فضای گریفندور روش تاثیر گذار هست. دیگه تو گریفندور فخرفروشی و اصیل زاده بودن «ارزش» نیست.چیکار کنه؟همگروهی هاش رو راضی نگه داره یا ولدمورت و خونواده شو؟! من که دلم براش میسوزه واقعا.شاید خودکشی کنه! شاید چون مدت زمان بیشتری رو تو مدرسه هست تاثیر گریفندور روش بیشتر باشه و یکم شجاعت کسب کنه. مگه قبلا چقدر آزادی فکر داشته که بدونه واقعا کیه؟؟ احتمالا رولینگ شخصیت دراکو رو نمادی از تربیت بد خوانواده قرار داده و میخواسته بگه چقدر خوانواده بد میتونه شخصیت یک انسان رو نابود کنه.
مرسی که خوندین.
نوکس!
به نظر من؛دراکو آدم بدی نبود؛فقط یکم ترسو بود که جلوی خانوادش واینساد؛همین.
یه سوال ممکن بود که خانواده مالفوی بخاطر گیریفیندوری بودنش اذیتش کنن اگه ممکن باشه که زمانی که پدر و مادرش که طرفدار ولدمورت بودند باهاش بد رفتار کنن شاید انقدر بد نمیشد ولی فکر کنم اونها بازم باهاش خوب رفتار میکردن نه؟
دراکو حق انتخاب نداشت پس انقو حرف الکی نزنید
بیاین از این نظر نگاه کنیم که اگر دراکو در گیریفیندور بود رفتارش خوب میشد چون خود مونم رفتار دوستامون بیشتر رومون تاثیر میزاره تا خانواده . بعد دراکو از درون مهربون بود و اگر دوست های بهتری مثل هری رون یا هرکس دیگه بجز گروه اسلایترین داشت میتونست تو روی خانوادش وایسته
شاید فکر کردن بهشم ترسناکه
چه مقاله ی جالبی، اما من همیشه برای دراکو احساس دلسوزی داشتم. به نظرم خیلی از عادت ها و ویژگی های شخصیتیش به خانواده اش برمیگشت و برای این زیاد سرزنشش نمیکنم. اگه دراکو گریفیندوری میشد، با توجه به اینکه خیلی منفعت طلبه، حتما تلاش میکرد که بیشتر با هری وقت بگذرونه. ممکنه حتی لوسیوس میومد و اولش کل قلعه رو تهدید میکرد و تلاش میکرد کلاهو اتش بزنه و احتمالا بعدش تلاش کنه با پول دادن گروه پسرشو تغییر بده: اما صد در صد نمیتونست نتیجه رو عوض کنه. شاید بعد ها برای حفظ موقعیتش با ولدمورت در ظاهر نشون بده که با پسرش هیچ ارتباطی نداره و به خاطر همین دراکو طرف هری اینا بیاد و بیشتر به سمت اونا جذب بشه و واقعا شخصیتش تغییر بکنه (طبیعتا وقتی برای گریفیندور انتخاب شده، یعنی ویژگی های گریفیندوری ها رو هم داره، به نظرم نباید با شخصیت اسلیترینیش مقایسه اش کرد).
عیبابا
بعضی از انسان ها سطحی و بعضی دقیق به موارد نگاه می کنند مثلا کسی که میگه دراکو مالفوی بد یا خوبه داره سطحی نگاه می کنه ولی کسی که میگه زندگی دراکو سخت و بد بوده ولی باطن مثبتی رو می تونسته داشته باشه داره عمیق نگاه میکنه .
پس بیاییم قضاوت نکنیم ، من این مقاله را کامل و دقیق خوندم حتی بعضی تیکه هاش رو چند بار و به این نتیجه رسیدم که دیداه ها متفاوت است و بد و خوب وجود نداره ولی خب من حتی می گم نمی تونیم بگیم ولدمورت انسان بدی بود چون شرایط اون رو انقدر خبیس و خودخواه کرده بود و همینطور مادر و پدرش پس بیاییم قضاوت نکنیم .
ودف؟!ولدمورت انسان بدی نبود؟پس در نظر تو بدی چیه؟ مهم نیست دلیل بد بودن ادما چیه(خانواده،تروما،اجبارو…)مهم اینه که بده. حالا هر عذر و بهانه ای داشته باشه. ولدمورت صدها ادم کشت بدون اینکه از کارش پشیمون باشه مگه چقد وضع زندگی بچگیش از هری بد تر بود که اینجوری شد؟هری پیش ادم هایی بود که تحقیرش میکردن و هیچ علاقه ای بهش نمیدادن.پدرومادر ولدمورت اصلا پیشش نبودن که بخوان تربیتش کنن تربیتش به عهده پرورشگاه بود.هیچ بچه دیگه ای تو پرورشگاه انقدر ادم بدی نشد.
لطفا قضاوتش نکنین، اگه دراکو روح هیولا مانند داشت مطمئنا دامبلدور رو همون اول که خلع سلاحش کرد میکشت. چوب دستیه دراکو از چوب زالزالکه، صاحب این چوب دستی فردیه که خیلی آسیب دیده و قلب مهربونی داره؛ مغزیه چوبش از موی تک شاخه که مال منم هست. کسی که چوب دستی با موی تک شاخ داره فرد خوش قلبیه که خیلی سخت به سمت جادوی سیاه میره و خیلی تعهد به صاحبش داره.
خب بیاین از این بحث خارج شیم. امیدوارم شمایی که دارین اونو قضاوت میکنین بدونین که دراکو تا الان چندین بار هریو نجات داده. دراکو هریو وقتی بلاتریکس گیرش آورده بود شناخت اما به دروغ گفت که این هری پاتر نیس.
یادتونه تو اولای سال دوم دراکو از یه کتاب توی کتابخونه یه برگه کند؟ همون برگه ای بود که توی دست هرماینی وقتی خشک شده بود پیدا شد.
میدونستین که دراکو وقتی توی برج نجوم بود قصد داشت خودکشی کنه؟ من اگه جاش بودم این کارو میکردم چون واقعا دلیلی واسه زندگی کردن نداشت، خانوادش تحقیر شده بودن و تموم کسایی که بهشون باور داشت از پیشش رفته بودن.
دراکو همیشه از هری خوشش میومد اما به خاطر اینکه جلوی بقیه غرورشو شکونده بود باهاش بدرفتاری میکرد.
بعد خوندن اینا بازم میگین دراکو شرور بود؟
به نظرم با این چیزا مالفوی عوض نمیشد شخصیتش همونطور میموند چون از بچگی جوری که پدر و مادرش میخواستن تربیت شده بود و اگر گریفیندوری میشد همه کار میکرد تا دامبلدور اونو توی اسلیترین بندازه یا اگر نمیشد میرفت دور مسترانگ.
کامنتا یاهمون دیدگاه ها همش میگن که دراکو مرگ خوار بودههه نههع اولا درمقابل دامبلدور گاردش رو کم کم پایین اورد و خانوادش همه بد و خبیث بودن و هیچ وقت عشق و دوست داشتنو بهش یاد ندادن
در واقع یک سکانس حذف شده از هری پاتر رو داریم که وقتی هری از بغل هاگرید افتاد دراکو میدود و چوب دستیشو بهش میده ولی موقع فیلم برداری دنیل نتونسته چوب دستی رو بگیره و این سکانس حذف شده چون هری چوب دستیش همراش نبود بلهههع و دراکو هیچوقت به این خانواده و خودش افتخار نکردههه
نمیشه آدما رو قضاوت کرد ولی من به شخصه مطمئنم اگه دریکو خانواده دیگری داشت هیچوقت همچنین شخصیتی پیدا نمی کرد . گرچه بعضی جاها واقعا حرف های خوبی نمی زد ولی اون هم می تونیم بزاریم به حساب اینکه از پدرش می دیده و میخواسته که شبیه اون باشه. دریکو نه شرورعه نه آدم خوبه داستان می تونیم به عنوان ضدقهرمان بهش نگاه کنیم