کودکی

مینِروا مگانگل1Minerva McGonagall فرزند اول و تنها دختر یک کشیش اسکاتلندی پرسبیتری2کلیسای پرسبیتری از مذاهب متداول مسیحیت و شاخه‌ای از سنت اصلاحی پروتستان است که اولین‌بار در جزایر بریتانیا به وجود آمده است. پرسبیتری به کلیساهایی اطلاق می‌شود که ریشه‌هایشان به کلیسای اسکاتلند یا گروه‌های جدایی‌طلب تشکیل‌شده در دوران جنگ داخلی انگلستان برمی‌گردد. م. و یک ساحرهٔ فارغ‌التحصیل هاگوارتس بود. او کودکی‌اش را اوایل قرن بیستم3این عبارت از وب‌سایت رسمی دنیای جادوگری حذف شده است. م. در ارتفاعات اسکاتلند گذراند و به‌تدریج متوجه چیزهای عجیبی دربارهٔ توانایی‌هایش و همچنین ازدواج والدینش شد.

پدر مینروا، کشیش رابرت مگانگل4Robert McGonagall، مجذوب ایزابل راسِ5Isobel Ross سرزنده شد که در همان روستای محل زندگی رابرت، زندگی می‌کرد. رابرت مثل همسایه‌هایش فکر می‌کرد که ایزابل به مدرسهٔ شبانه‌روزی دخترانهٔ ممتازی در انگلیس می‌رود. اما در واقع، ایزابل هربار که چندماهی از خانه غیبش می‌زد، به مدرسهٔ سحر و جادوی هاگوارتس می‌رفت.

ایزابل که می‌دانست والدینش (یک ساحره و یک جادوگر) روی خوشی به رابطهٔ او با این ماگل جوان و باوقار نشان نمی‌دهند، رابطهٔ روبه‌رشدشان را پنهان نگه داشت. هنگامی که هجده‌ساله شد، دیگر عاشق رابرت شده بود. متأسفانه ایزابل شهامتش را پیدا نکرد که ماهیت واقعی‌اش را به رابرت بگوید است.

زوج جوان باهم فرار کردند و باعث خشم والدینشان شدند. ایزابل، حالا که با خانواد‌ه‌اش قهر بود، نمی‌توانست خودش را متقاعد کند که با گفتن حقیقت ماه‌عسلشان را خراب کند؛ حقایقی مثل اینکه او به‌عنوان دانش‌آموز برتر کلاس افسون‌ها از هاگوارتس فارغ‌التحصیل شده یا اینکه کاپیتان تیم کوییدیچ مدرسه بوده. ایزابل و رابرت به یک خانهٔ کشیشی در حومهٔ کِیث‌نس6Caithness: یکی از شایرهای تاریخی اسکاتلند واقع در شمال‌شرقی این کشور. م. نقل‌مکان کردند و آنجا ایزابلِ زیبا توانست با حقوق ناچیز کشیشی ماهرانه امور خانه را بگذراند.

تولد اولین فرزند این زوج جوان، مینروا، هم باعث شادی و هم باعث بحران شد. ایزابل که هم دلتنگ خانواده‌اش بود و هم جامعهٔ جادویی‌ای که به‌خاطر عشق از آن دست کشیده بود، اصرار کرد که اسم مادربزرگش را که ساحره‌ای فوق‌العاده بااستعداد بود روی دختر نوزادش بگذارد. این اسم عجیب موجب حیرت اهالی محل زندگی‌شان شد و برای کشیش رابرت مگانگل سخت بود که علت تصمیم همسرش را به مریدانش7اهالی محل که به کلیسا می‌روند و در حوزۀ کشیش آن ناحیه هستند. م. توضیح دهد. علاوه‌بر این، رابرت از کج‌خلقی‌های همسرش نگران شده بود. دوستانش به او اطمینان دادند که زن‌ها پس از زایمان اغلب احساساتی هستند و طولی نمی‌کشد که ایزابل دوباره مثل سابق شود.

بااین‌حال، ایزابل روزبه‌روز گوشه‌گیرتر شد و خیلی وقت‌ها چند روز متوالی را به‌تنهایی با مینروا می‌گذراند. ایزابل بعدها به دخترش گفت که از همان ساعات اولیهٔ تولد، مینروا نشانه‌های کوچک اما بی‌تردیدی از جادو را از خودش بروز داده است. اسباب‌بازی‌هایی که در قفسه‌های بالای اتاق گذاشته شده بودند، توی تخت او پیدا می‌شدند. قبل‌از اینکه مینروا بتواند حرف بزند به نظر می‌رسید گربهٔ خانگی‌شان خواسته‌های او را اجرا می‌کند. هرازگاهی صدای نی‌‌انبان پدرش از اتاق‌های دورتر شنیده می‌شد که خودبه‌خود نواخته می‌شد؛ اتفاقی که باعث خندهٔ مینروای نوزاد می‌شد.

ایزابل هم می‌ترسید و هم احساس غرور می‌کرد. می‌دانست پیش‌از اینکه رابرت چیزی ببیند که باعث وحشتش شود، باید حقیقت را به رابرت بگوید. سرانجام، در پاسخ به سؤالات صبورانهٔ رابرت، ایزابل زد زیر گریه، چوب‌دستی‌اش را از جعبهٔ قفل‌شدهٔ زیر تختش بیرون آورد و ماهیت واقعی‌اش را به او نشان داد.

مینروا خیلی کم‌سن‌وسال‌تر از آن بود که بتواند آن شب را به خاطر بیاورد، اما عواقب بعدی آن ماجرا استنباط تلخی از عوارض بزرگ‌شدن همراه با جادو در یک جامعهٔ ماگلی در او به جای گذاشت. گرچه عشق رابرت مگانگل به همسرش پس‌از اینکه فهمید او یک ساحره است ذره‌ای کم نشد، اما اعتراف ایزابل و اینکه تمام آن مدت چنین رازی را از او پنهان کرده بود، رابرت را به‌شدت شوکه کرد. علاوه‌بر این، او که به درستکاری و راستگویی خودش افتخار می‌کرد، حالا پایش به زندگی مخفیانه‌ای کشیده شده بود که با ذاتش کاملاً بیگانه بود. ایزابل همان‌طور که اشک می‌ریخت توضیح داد که او و دخترشان مجبورند قانون بین‌المللی رازداری را رعایت کنند و حقیقت را دربارهٔ خودشان پنهان کنند؛ در غیر این صورت، با مجازات وزارت جادو مواجه می‌شوند. رابرت همچنین از این فکر به خودش لرزید که اهالی محلی (که اکثراً جماعتی متعصب، خشکه‌مقدس و سنتی بودند) اگر بفهمند همسر کشیششان یک ساحره است، چه احساسی پیدا می‌کنند.

عشق بین والدین مینروا دوام آورد، اما پل اعتماد بینشان فرو ریخته بود و مینروا که کودکی زیرک و هوشیار بود، با ناراحتی شاهد این ماجرا بود. دو فرزند دیگر، هردو پسر، به خانوادهٔ مگانگل اضافه شدند و هردو در زمان مناسب قدرت جادویی از خود بروز دادند. مینروا به مادرش کمک کرد تا به ملکوم8Malcolm و رابرتِ پسر9Robert Junior توضیح دهد که نباید جادوی خود را نمایش دهند و گاهی اوقات که جادوی آن‌ها حوادث و گرفتاری‌هایی به وجود می‌آورد، به مادرش کمک می‌کرد تا آن‌ها را از پدرشان پنهان کند.

مینروا رابطهٔ بسیار نزدیکی با پدر ماگلش داشت و خلق‌وخویش بیش از مادرش، به پدرش رفته بود. او با ناراحتی شاهد آن بود که پدرش چگونه با وضعیت عجیب خانواده دست‌وپنجه نرم می‌کند. این را نیز احساس می‌کرد که مادرش چه فشار روحی‌ای را تحمل می‌کند تا خودش را با دهکده‌ای کاملاً ماگل‌نشین وفق دهد و چقدر دلتنگ این آزادی است که بین هم‌نوعانش باشد و استعدادهای قابل‌توجهش را به کار گیرد. مینروا هرگز فراموش نکرد زمانی که دعوت‌نامهٔ مدرسهٔ سحر و جادوی هاگوارتس در جشن تولد یازده سالگی‌اش به دستش رسید، مادرش چقدر گریه کرد. مینروا می‌دانست که اشک‌های ایزابل نه فقط از سر افتخار، بلکه از سر غبطه نیز هست.

دوران تحصیل

مثل سایر ساحره‌ها و جادوگران جوانی که خانواده‌شان با هویت جادویی‌اش درگیر بوده، هاگوارتس برای مینروا مگانگل جایی سرشار از فراغت و آزادیِ شادی‌بخش بود.

مینروا از همان شب اول و زمانی که مشخص شد یک کلاه‌بند10اصطلاحی در هاگوارتس برای دانش آموزان جدید است که گروه‌بندی آن‌ها بیشتر از پنج دقیقه طول می‌کشد. این مدت تفکر برای کلاه گروه‌بندی غیرمعمول و طولانی است و به ندرت، شاید هر پنجاه سال یک‌بار، اتفاق می‌افتد. م. است، توجه‌ها را به خودش جلب کرد. بعد از پنج و نیم دقیقه، کلاه گروه‌بندی که بین گروه‌های ریونکلاو  و گریفیندور مردد بود، مینروا را در گریفیندور قرار داد. (طی سال‌های بعد، این ماجرا دست‌مایهٔ شوخی‌ای بین مینروا و همکارش فیلیوس فلیت‌ویک11Filius Flitwick شد، چراکه کلاه گروه‌بندی برای فلیت‌ویک نیز دچار چنین سردرگمی شده، ولی به نتیجهٔ عکس رسیده بود. این دو مدیر گروه با این فکر سرگرم بودند که اگر آن لحظات حساس در نوجوانی‌شان نبود، شاید اکنون در هاگوارتس جای یکدیگر بودند).

خیلی زود مشخص شد که مینروا برجسته‌ترین دانش‌آموز دوره‌اش است و استعداد خاصی در تغییرشکل دارد. هرچه از زمان تحصیل او می‌گذشت، بیشتر نشان می‌داد که هم استعداد‌های مادرش  را به ارث برده و هم وجدان آهنین پدرش را. دو سال از دوران تحصیل او با پمونا اسپراوت12Pomona Sprout که بعدها مدیر گروه هافلپاف شد هم‌زمان بود و این دو زن در آن دوره و سال‌های بعد از رابطهٔ بسیار خوبی برخوردار بودند.

مینروا مگانگل در پایان دورهٔ تحصیلش در هاگوارتس، نتایج چشمگیری کسب کرده بود: نمرات عالی در امتحانات جغد13O.W.L.s: امتحانات جادوگری غیرمبتدی دورۀ معمولی. م. و سمندر14N.E.W.T.s: سنجش‌های مسلماً ناخوشایند و دشوار جادوگری. م.، ارشد، سرپرست و برندهٔ جایزهٔ «آینده‌دارترین جوان» مجلهٔ تغییرشکل امروز. با راهنمایی‌های استاد الهام‌بخش درس تغییرشکلش، اَلبوس دامبلدور15Albus Dumbledore، موفق شده بود تبدیل به یک انیماگوس شود. شکل حیوانی او، با آن نشانه‌های متمایز (یک گربهٔ راه‌راه با خطوطی مربعی شبیه عینک دور چشمانش) طبق قانون در بایگانی انیماگوس‌های وزارت جادو ثبت شد. مینروا همچنین مثل مادرش بازیکن کوییدیچ بااستعدادی بود، بااین‌حال، سقوط ناگواری در سال آخر تحصیلش (خطایی طی بازی گریفیندور مقابل اسلیترین که برندهٔ جام را تعیین می‌کرد)، باعث شد او بماند و ضربهٔ مغزی، چند دندهٔ شکسته و یک عمر آرزو برای دیدن شکست مفتضحانهٔ اسلیترین در زمین کوییدیچ. پروفسور مگانگل بااینکه پس از ترک هاگوارتس از کوییدیچ دست کشید، ازآنجاکه ذاتاً رقابت‌جو بود، بعدها علاقهٔ فراوانی به موفقیت تیم گروهش داشت و دائماً با تیزبینی به دنبال یافتن استعدادهای کوییدیچ بود.

دل‌شکستگی زودهنگام

به‌محض فارغ‌التحصیلی از هاگوارتس، مینروا به خانهٔ کشیشی‌شان برگشت تا آخرین تابستان را با خانواده‌اش به‌خوشی بگذراند و بعد عازم لندن شود تا در سمتی که در وزارت جادو به او پیشنهاد شده بود (واحد اجرای قوانین جادویی) مشغول به کار شود. اما از قضا این چند ماه جزو سخت‌ترین ماه‌های عمر مینروا شد، چراکه در آن زمان، او که تنها هجده سال داشت، یک دل نه صد دل عاشق یک پسر ماگل شد و ثابت کرد که دختر مادرش است.

این اولین و آخرین بار در زندگی مینروا مگانگل بود که شاید بتوان گفت او کنترل خودش را از دست داد. دوگِل مِگرِ‌گور16Dougal McGregor پسر خوش‌قیافه، باهوش و شوخِ یکی از کشاورزان محل بود. مینروا به زیباییِ ایزابل نبود، اما باهوش و شوخ‌طبع بود. دوگل و مینروا هردو حس شوخ‌طبع بودند و با شور و حرارت باهم بحث می‌کردند و ظن داشتند که درون یکدیگر اعماق مبهمی می‌بینند. تا چشم روی هم گذاشتند، دوگل در یک مزرعهٔ شخم‌زده روی زانوهایش نشسته بود و به مینروا پیشنهاد ازدواج می‌داد و مینروا درخواستش را قبول می‌کرد.

مینروا  به خانه برگشت تا خبر نامزدی‌اش را به پدر و مادرش بدهد، اما توان این کار را در خودش نیافت. آن شب تا صبح بیدار ماند و به آینده‌اش فکر کرد. دوگل از ماهیت واقعی مینروا بی‌خبر بود، درست همان‌طور که پدرش قبل از ازدواج حقیقت را در مورد ایزابل نمی‌دانست. مینروا با چشم‌های خودش دیده بود که اگر با دوگل ازدواج کند چه زندگی زناشویی‌ای ممکن است داشته باشد. این ازدواج پایانی بر تمام بلندپروازی‌هایش بود؛ مساوی با این بود که چوب‌دستی‌اش را در جعبه‌ای قفل‌شده مخفی کند و به بچه‌هایش یاد بدهد دروغ بگویند، حتی شاید به پدر خودشان. خودش را با این فکر گول نداد که دوگل مِگرِگور همراه او به لندن می‌آید تا مینروا هر روز به سر کارش در وزارتخانه برود. دوگل منتظر بود که مزرعهٔ پدرش را به ارث ببرد.

فردای آن روز، مینروا صبح زود بدون سروصدا از خانهٔ پدر و مادرش‌ بیرون زد و به دوگل گفت که نظرش عوض شده و نمی‌تواند با او ازدواج کند. او که می‌دانست اگر قانون بین‌المللی رازداری را زیر پا بگذارد کارش را در وزارتخانه، که به خاطر آن قید دوگل را زده بود، از دست می‌دهد، نتوانست برای تغییر نظرش دلیل خوبی برای او بیاورد. دوگل را ناراحت و حیران ترک کرد و سه روز بعد عازم لندن شد.

اشتغال در وزارتخانه

بااینکه احساس مینروا مگانگل به وزارت جادو بی‌تردید تحت‌الشعاع بحران‌ عاطفی‌ای بود که اخیراً از سر گذرانده بود، اما او چندان از خانه‌ و محل کار  جدیدش لذت نمی‌برد. برخی از همکارانش گرایش ضدماگلی شدیدی داشتند که با توجه به علاقهٔ مینروا به پدر ماگلش و عشقی که همچنان به دوگل مِگرِگور داشت، شرایط رقت‌باری برای او رقم می‌زد. اگر چه مینروا کارمند بسیار کارآمد و بااستعدادی بود و به رئیسش، اِلفینستون اِرکِرت17Elphinstone Urquart، که خیلی مسن‌تر از خودش بود علاقه داشت، اما در لندن خوشحال نبود و سرانجام متوجه شد دلش برای اسکاتلند تنگ شده. بالاخره پس از دو سال اشتغال در وزارتخانه، ترفیع خیلی خوبی به او پیشنهاد شد، اما تصمیم گرفت آن را رد کند. جغدی به هاگوارتس فرستاد و پرسید که می‌تواند آنجا تدریس کند یا نه. جغد در عرض چند ساعت با پیشنهاد شغلی در گروه تغییرشکل زیر نظر مدیر گروه تغییرشکل، اَلبوس دامبلدور، برگشت.

دوستی با اَلبوس دامبلدور

مدرسه با آغوشی باز از بازگشت مینروا مگانگل استقبال کرد. مینروا خودش را وقف کارش کرد و نشان داد استادی سخت‌گیر اما الهام‌بخش است. درست بود که نامه‌های دوگل مِگرِگور را در جعبهٔ قفل‌شده‌ای زیر تختخوابش مخفی می‌کرد، اما (با قاطعیت پیش خودش می‌گفت) بهتر از آن است که چوب‌دستی‌اش در آن جعبه باشد. بااین‌وجود، وقتی از طریق ایزابلِ بی‌خبر (وسط نامه‌ای مفصل از خبرهای محل) متوجه شد که دوگل با دختر کشاورز دیگری ازدواج کرده، بسیار شوکه شد.

اواخر آن شب، اَلبوس دامبلدور مینروا را غرق اشک در کلاس درسش یافت و مینروا تمام ماجرا را برای او تعریف کرد. اَلبوس دامبلدور با صحبت حکیمانه‌ای به او دلداری داد و بخشی از گذشتهٔ خانوادهٔ خودش را برای او بازگو کرد که مینروا قبلاً از آن بی‌خبر بود. اعتمادی که آن شب بین این دو شخصیتِ به‌شدت تودار و درون‌گرا ردوبدل شد، پایه‌گذار احترام و دوستیِ متقابل و پاینده‌ای شد.

مینروا مگانگل یکی از معدود افرادی بود که سال ۱۹۴۵ هنگامی که دامبلدور تصمیم‌گرفت با جادوگر سیاه، گلرت گریندل‌والد18Gellert Grindelwald، مبارزه کند و او را شکست دهد، می‌توانست حال او را درک کند.19این پاراگراف اخیراً در وب‌سایت رسمی دنیای جادوگری از داستان حذف شده است. م.

اولین قدرت‌گیری ولدمورت

مینروا مگانگل شخصاً به تام ریدل20Tom Riddle جوان درس نداد، اما محرم ترس‌ها و شک‌های دامبلدور به ریدل بود. مینروا حین اولین قدرت‌گیری ولدمورت، به محفل ققنوس ملحق نشد (در آن زمان وزارتخانه محفل ققنوس را یک گروه شورشی می‌دانست؛ بنابراین وزیران جادو یکی پس از دیگری از کاریزما و استعداد جادویی دامبلدور هراس داشتند و معمولاً می‌ترسیدند که او در پی جانشینی آن‌ها باشد). اما توانایی‌های مینروا به‌عنوان یک انیماگوس در این دوران سیاه تاریخ جادوگری بسیار مفید واقع شد و او به دور از چشم شاگردانش شب‌های زیادی در شمایل یک گربهٔ راه‌راه به جاسوسی برای وزارتخانه می‌پرداخت و اطلاعاتی حیاتی از فعالیت‌های پیروان ولدمورت به آرورها می‌رساند.

مینروا نیز مانند اکثر اعضای جامعهٔ جادوگری در اولین دورهٔ قدرت ولدمورت، داغدار مرگ عزیزانش شد. از ناراحت‌کننده‌ترین آن‌ها می‌توان به ازدست‌دادن برادرش، رابرت، دو تن از محبوب‌ترین شاگردانش، لی‌لی اِوِنز21Lily Evans و جیمز پاتر22James Potter، و دوگل مِگرِگور اشاره کرد که همراه با همسر و فرزندانش حین یکی از حمله‌های تصادفی ضدماگلی مرگ‌خواران به قتل رسید. این خبر آخر برای مینروا بسیار تکان‌دهنده بود و از خودش می‌پرسید که اگر با دوگل ازدواج می‌کرد می‌توانست جانش را نجات دهد یا نه.

ازدواج

مینروا مگانگل در تمام سال‌های اول حضورش در هاگوارتس دوستی خودش را با الفینستون اِرکِرت، رئیس سابقش در وزارتخانه، حفظ کرد. الفینستون زمانی که برای تعطیلات در اسکاتلند به سر می‌برد به دیدن مینروا آمد و در کمال شگفتی و خجالتِ مینروا، در چای‌خانهٔ مادام پادیفوت23Puddifoot از او خواستگاری کرد. مینروا که هنوز دلش پیش دوگل مِگرِگور بود، درخواست او را رد کرد.

الفینستون بااینکه دائماً از مینروا جواب منفی می‌شنید، هرگز نه از عشقش به او دست برداشت و نه از اینکه هرازچندگاهی به او پیشنهاد ازدواج دهد. اما مرگ دوگل مِگرِگور، با اینکه ضربهٔ روحی بزرگی به مینروا وارد کرد، گویی او را از بند رها کرد. کمی پس از اولین شکست ولدمورت، الفینستون که دیگر موهایش سفید شده بود، حین یک پیاده‌روی تابستانه در اطراف دریاچهٔ هاگوارتس، بار دیگر از او خواستگاری کرد. این بار مینروا درخواست او را پذیرفت. الفینستون که دیگر بازنشسته شده بود، از شادی در پوست خودش نمی‌گنجید. او کلبهٔ کوچکی را در هاگزمید برای خودشان خرید تا مینروا از آنجا هر روز به راحتی به محل کارش برود.

مینروا که نسل‌های متوالی دانش‌آموزان او را با نام «پروفسور مگانگل» می‌شناختند (و ازآنجاکه همیشه تا حدودی فمینیست بود)، اعلام کرد که پس از ازدواج، نام خانوادگی خودش را حفظ می‌کند. سنت‌گرایان خرده گرفتند که چرا مینروا از قبول نام خانوادگی یک اصیل‌زاده اجتناب کرده و نام خانوادگی پدر ماگلش را نگه داشته.

این ازدواج (که تقدیر این بود به شکل غم‌انگیزی زود به پایان رسد) بسیار شاد بود. باوجوداینکه آن‌دو از خود فرزندی نداشتند، برادرزاده‌های مینروا (دخترها و پسرهای دو برادرش، ملکوم و رابرت) مدام به خانهٔ آن‌ها سر می‌زدند. این دوره برای مینروا بسیار رضایت‌بخش بود.

مرگ تصادفی الفینستون سه سال پس از ازدواجشان، در اثر گزیدگی تِنتاکیولای سمی24Venomous Tentacula: گیاهی سبز و خاردار که با بازوهای متحرکش، طعمه‌هایش را شکار می‌کند، از شاخه‌هایش به طعمه‌اش سم تزریق می‌کند و خارهایش نیز بسیار کشنده‌اند. گزش این گیاه بسیار سمی است و می‌تواند باعث مرگ شود. م.، برای همهٔ کسانی که این زوج را می‌شناختند خبر بسیار غم‌انگیزی بود. مینروا تحملش را نداشت که به‌تنهایی در کلبه‌شان زندگی کند، بنابراین، پس از خاک‌سپاری الفینستون وسایلش را جمع کرد و به اتاق‌خواب کوچک و سنگ‌فرش‌شده‌اش در قلعهٔ هاگوارتس برگشت؛ اتاقی که از طریق دری مخفی در دیوار دفترش در طبقهٔ اول قابل‌دسترسی بود. او که همیشه فردی بسیار شجاع و تودار بود، تمام انرژی‌اش را صرف کارش کرد و حتی بعدها کمتر کسی (شاید به‌جز اَلبوس دامبلدور) می‌دانست که او چه رنج‌هایی کشیده است.

جنگ جادوگری دوم

با شروع جنگ جادوگری دوم، مینروا دیگر حاضر نبود برای وزارتخانه‌ای که به نظرش فاسد و خطرناک شده بود، به‌عنوان جاسوس فعالیت کند. بی‌تردید این نگرش با مزاحمت‌هایی که دِلورِس جِین آمبریج25Dolores Jane Umbridge، بازرس وزارتخانه و استاد دفاع در برابر جادوی سیاه، در هاگوارتس ایجاد کرد تقویت شد. مینروا با آمبریج چنان برخوردهای شدیدی پیدا کرد که در تمام عمر حرفه‌ایِ طولانی و متنوعش با هیچ همکاری پیدا نکرده بود. مینروا پس از مقابله با مرگ‌خوارانی که در زمان مرگ اَلبوس دامبلدور به هاگوارتس تجاوز کرده بودند، عضو تمام‌عیار محفل ققنوس شد؛ گروهی که در آن زمان بیش از هر زمان دیگری سازمانی شورشی قلمداد می‌شد.

مینروا پس از سرپرستی موقت بر مدرسه و زمانی که سوروس اسنیپ26Severus Snape با ترفیع درجه به مقام مدیریت مدرسه رسید، در مدرسه ماند تا در حد توانش از دانش‌آموزان در برابر کروها27Carrow، دو استاد مرگ‌خواری که لرد ولدمورت به مدرسه تحمیل کرده بود، محافظت کند. باوجوداینکه وفاداری مینروا به پروفسور دامبلدور زبانزد خاص و عام بود، ولدمورت و یارانش نمی‌خواستند چنین مهرهٔ بااستعدادی را از دست بدهند و در عین حال معتقد بودند او به‌قدر کافی منطقی هست که وقتی پیروزی‌شان قطعی شد، کاملاً به آن‌ها بپیوندد.

اما در این مورد کاملاً اشتباه می‌کردند و اقدامات مینروا مگانگل حین نبرد مشهور هاگوارتس ثابت کرد که وفاداری او به محفل ققنوس هرگز خدشه‌دار نشده بود. او یکی از آخرین افرادی بود که پیش از مرگ ولدمورت با او دوئل کرد و از این مبارزه جان سالم به در برد و پس‌از آن، مدیر موفق و الهام‌بخش مدرسه‌ای شد که مدت‌ها با تعهد به آن خدمت کرده بود. مینروا مگانگل بعدها از طرف وزیر جدید جادو، کینگزلی شکلبولت28Kingsley Shacklebolt، مدال مرلین درجه یک را دریافت کرد و اندکی پس‌از آن، چهره‌اش بر روی یکی از کارت‌های مجموعهٔ ساحره‌ها و جادوگران مشهور قورباغهٔ شکلاتی ظاهر شد، تجلیلی که مینروا اعتراف کرد هرگز انتظارش را نداشت.

رابطه با هری پاتر

مینروا مگانگل در باطن با سرگرمی از رفتارهای شیطنت‌آمیز قانون‌‌شکنان بیگانه نبود. بااین‌حال، مرتباً این سیاست دامبلدور را زیر سؤال می‌برد که به هری اجازه می‌داد در نوجوانی ریسک‌های خطرناکی کند و خیلی از قانون‌های مدرسه را نایده بگیرد و مینروا با این کار اغلب اوقات نشان می‌داد که بیشتر از مدیر وقت مدرسه مراقب هری است. هری شایستهٔ محبت مینروا بود؛ نه تنها به خاطر اینکه فرزند دو تن از بهترین شاگردان تمام ادوار تدریس او بود، بلکه به این دلیل که هری هم مثل او داغدار عزیزانش بود. وقتی هری شاگردش بود نه او را لوس کرد و نه بین او و بقیهٔ شاگردانش فرقی گذاشت، اما در حین نبرد هاگوارتس اعتماد عمیقش را به هری نشان داد و بااینکه هری و دامبلدور هرگز او را کاملاً محرم رازهایشان ندانسته بودند، در آنجا قاطعانه از هری حمایت کرد.

مینروا مگانگل پس از گفت‌وگویی خصوصی با هری، در تصمیمی جنجالی تابلوی سوروس اسنیپ را به مجموعه تابلوهای مدیران سابق هاگوارتس در دفتر برجش اضافه کرد.

نظر جی.کی.رولینگ:

مینروا در اساطیر روم باستان، ایزدبانوی جنگجویان و خِرد بوده است. ویلیام مگانگل29William McGonagall نیز به‌عنوان بدترین شاعر تاریخ بریتانیا شناخته می‌شود. نمی‌دانم چرا در مقابل این اسم و این فکر که چنین زن فوق‌العاده‌ای شاید از اقوام دورِ آن مگانگلِ مسخره باشد، نمی‌توانستم مقاومت کنم.

نمونهٔ کوچکی از اثر او به شما نشان می‌دهد که ویلیام ناخواسته چه ارزش طنزی داشته است. متنی که در ادامه می‌آید بخشی از شعری است که او برای یادبود فاجعهٔ یکی از راه‌آهن‌های دورهٔ ویکتوریا سروده است:

پل راه‌آهن زیبای رود تِیِ30Tay: طولانی‌ترین رود اسکاتلند. م. نقره‌گون!

افسوس! باید بگویم با دلی خون

که نود نفر آنجا شدند سرنگون

در سال ۱۸۷۹ در واپسین شنبه

و مدت‌ها در یادمان می‌ماند این تجربه.

۱۳ دیدگاه

  1. سلام
    یه سوال داشتم اینی که می گید حضور پروفسور مک گونگال توی فیلم جانوران شگفت انگیز ۲ اشتباه تاریخی هست ، دقیقا تو کدوم داستان خانم رولینگ تاریخ تولد مک گونگال اومده ؟ توی این داستان اومده کودکی‌اش در اوایل قرن ۲۰ بوده و با توجه به این که دوئل دامبلدور و گریندل والد در ۱۹۴۵ بوده، حضور مک گونگال توی فیلم ۲ با توجه به توضیحاتی که توی پادکست دادید چندان عجیب نیست! من توی ویکی پدیا دیدم که تولد مک گونگال رو نوشته ۴ اکتبر ۱۹۳۵ ولی آیا به قلم خود خانم رولینگ به ۱۹۳۵ اشاره ی مستقیم یا غیر مستقیمی شده ؟ چون ۱۹۳۵ دیگه همچین اوایل قرن ۲۰ نمی شه …. نزدیک به اواسطشه ! 🙂

    1. به قلم خود خانم رولینگ اشاره‌ی مستقیمی به سال تولد پروفسور نشده، اما در کتاب پنجم پروفسور مک گونگال با آمبریج مکالمه‌ای داره که می‌گه دسامبر که بیاد، سی و نهمین سال تدریسش در هاگوارتز رو شروع می‌کنه. پنجمین سال تحصیل هری در ۱۹۹۵ شروع شده، در نتیجه یعنی مک‌ گونگال از سال ۱۹۵۶ تدریسش در هاگوارتز رو شروع کرده.
      توی همین داستان جانبی، رولینگ می‌نویسه که مک‌ گونگال پس از فارغ‌التحصیلی دو سال در وزارتخونه کار کرده و بعد مشغول به تدریس در هاگوارتز شده. یعنی مک گونگال باید سال ۱۹۵۴ فارغ‌التحصیل شده باشه. و از این طریق می‌شه سال تولدش رو ۱۹۳۵ تخمین زد.

      1. سلام دوباره این نکته ای که درم.رد سال های تدریس پروفسور مک گونگال گفته شد کاملا صحیحه ولی توی همین داستان گفته شده که مینروا مک گونگال یکی از معدود افرادی بود که سال ۱۹۴۵ هنگامی که دامبلدور تصمیم گرفت با جادو گرسیاه گلرت گریندل والد مبارزه کرده و او را شکست دهد می توانست حال او را درک کند! اگر فرض رو بر این بذاریم که کتولد ۱۹۳۵ باشه توی این تاریخ هنوز حتی به عنوان دانش آموز هم وارد هاگوارتز نشده (۱۰ سالش می شه )
        من می گم شاید بین سال های تدریس یا اشتغالش به هر نحوی یه گپ وجود داشته باشه ! که مجموعا شده ۳۹ سال ولی الزاما پیوسته نبوده … همون طور که گفتید شاید در ابتدا کارای پژوهشی می کرده و سال ها ی کار آموزی و کارهای پژوهشی رو جزو سابقه ی تدریسش حساب نکرده !

        1. ایرادی که شما می‌گیرین منطقیه و احتمالا خود خانم رولینگ هم متوجه شده، چون الان که بررسی کردیم، این خط رو از داستان زندگی‌نامه‌ی پروفسور مک گوناگل حذف کرده (در حالی که توی کتاب‌های ارائه‌ای از پاترمور این خط وجود داره). بنابراین همچنان این ایراد منطقی به حضور مک گونگال در فیلم دوم جانوران شگفت‌انگیز وارده.

    2. منظور شما از فیلم جانوران شگفت انگیز ۲ همون فیلم: جانوران شگفت‌انگیز: جنایات گریندل‌والد هست؟ در اینصورت من اصلا متوجه نشدم که در این فیلم، کجا پرفسور مک‌گونگال حضور داشته؟

      1. با این که برای ج.اب دادن به سوالت خیلی دیره اما اون بخشی که از طرف وزارت سحر و جادو میان دنبال دمبلدور توی مدرسه که بهش بکن نیوت رفته لندن و اون بهش گفته و…. دامبلدور میگه پرفسرور مگ گوناگل بچه ها رو به بیرون راه نمایی کنه و اون موقع بوده

  2. درود به همگی

    با توجه به این که هنگام تشکیل محفل ققنوس، مینروا در هاگوارتز تدریس می کرده و با دامبلدور دوست بوده، جالبه که عضو محفل ققنوس اصلی نبوده و از اون جالب تر اینه که برای وزارتخونه اطلاعات می برده. واقعا دلیلش چی می تونسته باشه؟
    تنها چیزی که به ذهن من می رسه اینه که خانم رولینگ می خواست حضور پروفسور مک‌گونگال رو، بدون اطلاع از وقایع، جلوی در خونه ی دورسلی ها توجیه کنه. چون واقعا اگر این داستانک رو منتشر نمی کرد، حضورش اون جا و بی خبریش یکی از نقاط ضعف کتاب بود. در واقع خانم رولینگ اشتباهش در کتاب رو با این داستانک پوشونده.

ثبت دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. فیلدهای ضروری مشخص شده‌اند *