در اولین قسمت از پادکست لوموس به مناسبت اولین سالگرد آغاز به کار مرکز دنیای جادوگری و آغاز شانزدهمین سال فعالیت وبسایت دمنتور، به سراغ فصل اول از کتاب اول هری پاتر. جایی که همه چی از آنجا شروع شد میرویم. در لوموس ما به جای مطالعهی کتاب، در مورد این فصل از داستان با هم صحبت میکنیم، ناگفتههای ماجرا را تحلیل میکنیم، بخشهای مختلف داستان و شخصیتها را به هم وصل میکنیم و از پسری که زنده ماند صحبت میکنیم.
همزمان با پخش هر قسمت از پادکست لوموس، یک سری مطلب کاملا جدید هم در مرکز دنیای جادوگری منتشر میشود. عضو ثابت این مطالب حذفیات و سانسورهای ترجمهی کتابهای هری پاتر در ایران هست که به همت مترجمهای سایت آماده شده. امروز برای قسمت اول پادکست یک مطلب دیگر هم ترجمه و آماده کردهایم که پیشنویس اولیهی جی.کی.رولینگ از اولین فصل هری پاتر است.
حذفیات ترجمه هری پاتر
در این بخش تمام حذفیات و سانسورهای ترجمهی فارسی کتابهای هری پاتر در ایران را منتشر میکنیم. ضمن احترام به مترجم و ناشر ایرانی، با توجه به قوانین موجود در کشور بخشهایی از کتاب حذف شده یا بخاطر خستگی مترجم محترم از دست رفته و ترجمه نشده. ما برای کامل کردن تجربهی شما از دنیای شگفتانگیز جادویی هری پاتر، تمام این بخشها را استخراج کردیم و در این بخش در کنار هر قسمت از پادکست لوموس آنها را منتشر میکنیم.
برای مطالعه حذفیات فصل اول از کتاب هری پاتر و سنگ جادو اینجا را کلیک کنید.
پیشنویسهای هری پاتر
در این بخش دستنوشتههایی از جی.کی.رولینگ را ترجمه و منتشر میکنیم که بخشی از نسخهی اولیهی کتابهای هری پاتر بودهاند و در نسخههای نهایی حذف شدهاند. خانم رولینگ هم مانند هر نویسندهی دیگری تا قبل از انتشار کتاب اصلی، فصلها و محتواهای مختلف و متفاوتی را به رشتهی نگارش در آورده اما قبل از انتشار نهایی آنها را دستخوش تغییرات اساسی کرده یا به شکلی متفاوت در جاهای دیگری منتشر کرده. حالا در این بخش در کنار هر قسمت از پادکست لوموس میتوانید پیشنویسهای جی.کی.رولینگ از کتابهای هری پاتر را به فارسی مطالعه کنید.
برای مطالعه داستان «کوتولۀ چشمقرمز» که پیشنویسی از اولین فصل هری پاتر است، اینجا را کلیک کنید.
داستانهای حاشیهای مرتبط با فصل
جی.کی.رولینگ در کنار هر فصل از داستانهای هری پاتر، یک یا چند داستان حاشیهای و کاملا جدید مرتبط با آن را در سایت رسمی دنیای جادوگری منتشر کرده است. ما پیش از این داستانهای مربوط به این فصل را ترجمه کرده بودیم و حالا در کنار این قسمت از پادکست با مطالعهی آنها میتوانید به درک بیشتری از این داستان و گفتگوهای مربوط به آن برسید. توصیه ما به شما این است که علاوه بر مطالعهی همزمان کتاب با ما، این داستانهای حاشیهای مرتبط و جذاب را هم مطالعه کنید.
داستانهای مرتبط با فصل یک: پسری که زنده ماند از کتاب هری پاتر و سنگ جادو:
– پریوت درایو، خانه شماره چهار
– سیستم اندازه گیری
جهت ارتباط با ما میتونید از طریق po*****@wi*************.com یا توییتر و اینستاگرام در ارتباط باشید.
اسپانسر: فروشگاه فانتازیو
اجراکنندگان: خشایار، شادی، امید و میلاد
آهنگساز: علی خانی (تلگرام – اینستاگرام)
مترجم: حسین غریبی
ارائهای از وبسایت مرکز دنیای جادوگری و دمنتور
با تشکر از همه شما
حتما گوش می کنم نظرمو میگم
سلام
عالیه خدا قوت
انشالله که در اینده هم متوقف نشه و ادامه دار باشه هم شنیدن ما و هم ساختن شما (با این مشغله هایی که هست واقعا خدا کنه نه شما و نه ما متوقفش نکنیم )
خلاصه عالی بود ممنون برای زمانی که گذاشتید و خواهید گذاشت برای بقیه پادکست ها
عالی بود
فقط اونجا که میگفتید چرا کنار ویزلیها و بلک بزرگ نشد تو داستان هم اشاره شد که بخاطر خون لیلی بود که از هری محافظت میکرد یعنی یه نوع جادو بود که اون جادو توی ۱۷ سالگی باطل میشد و تابستونا شده یک هفته هم شده هری باید میرفت خونه خاله اش که این جادو باطل نشه و جونش حفظ بشه، حتی توی یادگاران مرگ هم، اون روزای آخر اون جادو رو غنیمت شمردند و بعدش بردنش پناهگاه..یعنی اونجا امن ترین جایی بوده که هری میتونست زندگی کنه.. دامبلدور توی یکی از کتابا اینو به هری گفت.
خیلی خوب بود . ممنون
دمتون گرم واقعا دمتون گرم کم کم داشتم از سایت نا امید می شدم
از یه کار رولینگ واقعا حالم به هم خورد رولینگ باید فانتزیک بست رو هم به صورت کتاب می نوشت اخه چرا به صورت فیلمنامه ؟؟؟ که الان معلوم نیست قسمت سوم فانتزیک بست ساخته میشه یا نه واقعا ناراحت شدم فانتزیک بیست واقعا بی نظیر بود حیف ایکاش به صورت کتاب می نوشتش رولینگ که الان فیلمش رو هوا نمی موند
واقعا از کجا میدونست مک گانگال ؟
درباره تاریخ تو فرزند نفرین شده واضح میگه نیاز نبود انقدر توجه کنیم
توش می گه ۱۹۸۰ به دنیا اومده و…
درسته، اما باید توجه کنین که فرزند نفرین شده ۹ سال بعد از انتشار آخرین کتاب منتشر شده و قبل از اون کتاب، مخاطبان این اطلاعات رو از اینجا به دست آورده بودن.
میشه یک صحبت مفصل درباره کتاب فرزند نفرین شده بکنید ؟
به مرور هرچه بیشتر پیش بریم، به ابعاد مختلف دنیای جادوگری میپردازیم.
خیلی مرسی امیدوارم تا اخر بتونین ادامه بدین خیلی خوبه ….
عالی بود مرسی از وقتی که گذاشتیر امیدوارم این کار قشنگ ادامه دار باشه
سنگی که در کتاب اول ازش صحبت میشه در واقع “حجرالفلاسفه” است که این عبارت متاسفانه در هیچ ترجمهای استفاده نشد. حجرالفلاسفه سنگی بود که در تمام تاریخ، کیمیاگران به دنبالش بودن. این سنگ با اصابت به هر فلزی اون فلز رو به طلا تبدیل میکرد. از این سنگ، اکسیر حیات یا همون اکسیر جاودانگی تولید میشه و انسان در واقع با نوشیدن اون اکسیر تمام عناصر وجودیش به طلا تبدیل میشه و به این ترتیب جاودانه میشه. و هدف نهایی کیمیاگری هم درواقع همین موضوع بوده نه تولید طلا به قصد ثروتاندوزی. طلا همواره در طول تاریخ نماد جاودانگی بوده و دلیلش هم واضحه، به خاطر اینکه طلا بین تمام عناصر از همه کمتر به انجام واکنش با عناصر دیگه تمایل داره و در نتیجه از تمام عناصر ماندگاری بیشتری داره.
اول از همه تشکر میکنم بابت زحمتی که کشیدین. بسیار عالی بود. جامعهی فارسی هری پاتر حتما به چنین چیزی احتیاج داشت.
یه نکتهای در پادکست مطرح شد که به پاسخ نهایی نرسید
ببینید در خصوص تصمیم دامبلدور برای اعطای حضانت هری به دورسلیها چند دلیل موجه وجود داره
اول از همه قضیهی اون جادوی باستانی لیلی درمیونه. دامبلدور به دنبال کسی بوده که همخون لیلی و هری باشه تا همچنان اون جادو از هری محافظت کنه
دلیل دوم هم این بوده که از نظر دامبلدور دنیای مشنگها محلی بسیار امنتر واسه رشد و سپری شدن دوران کودکی هری بوده. هری اگر که در دنیای جادوگری بزرگ میشد، در تمام دوران کودکیش یه گاو پیشونی سفید و یه سلبریتی واقعی بود و مطمئنا به شدت در مرکز توجه قرار داشت و این موضوع بدون شک مشکلات زیادی رو از لحاظ امنیتی ایجاد میکرد. اما با سپردنش به دورسلیها، هری در دنیای مشنگها گم شد و این همون چیزی بود که دابلدور میخواست.
دلیل سوم و از همه مهمتر توجه ویژه رولینگ به مقولهی کانون امن خانه و خانواده است. در جای جای کتاب بارها به این نکته به اشکال مختلف اشاره میشه که برای هر بچه امنترین نقطهی جهان خونهاش و کنار خونوادشه، هر چند که خونوادهی خوبی نداشته باشه و توی خونه بهش خوش نگذره. تا حدی که حتی قویترین جادوگر سیاه تاریخ هم از آسیب رسوندن به هری توی اون خونه عاجزه. حتی در جایی از کتاب به هری گفته میشه که تو تا وقتی که خونهی دورسلی ها رو با وجود تمام بدیهاش، خونهی خودت بدونی توی اون خونه در امنیت کامل خواهی بود اما به محضی که دیگه اونجا رو خونهی خودت ندونی دیگه در امان نیستی. بنابراین دامبلدور ترجیح میداده که هری پیش خونوادهی واقعی خودش باشه یعنی کسی که با هری نسبت خونی مستقیم داشته باشه.
از تحلیلت در مورد نگاه خانم رولینگ به خانواده و اینکه این نگاه را دلیل اصلی اون جادوی قدیمی خانوادگی می دونی برام خیلی جالب بود و به نظرم تحلیل درستی هم داشتی.
موافقم..خیلی خوب و کامل گفتی
فقط بررسی کردن که اگر با ویزلیها یا سیریوس بزرگ می شد چه اتفاقی میفتاد. نه اینکه صرفا بگن هری باید با کسای دیگه بزرگ میشد وگرنه که همه این قضیهی هضانت رو میدونیم.
الهی به امید تو
لوموس مکسیما!!!!!
پادکست بسیار عالی و جامعی بود و همه چیو درباره فصل یک به خوبی توضیح داد. اما چند تا نکته هست که می خواستم بگم.
۱. کلمه ماگل توی انگلیسی به معنی فرد حواس پرت و ساده هست. درسته که کلمه مشنگ یه جورایی یه کلمه توهین آمیزه. اما به نظر من بعد از انتشار ترجمه خانم اسلامیه و آقای کبریایی کلا تعریف این کلمه بین ما پاترهدا تغییر کرده. یعنی حتی اگه کلمه مشنگ رو به معنی سابقش بشنویم ناخودآگاه ذهنمون اول سمت افراد غیر جادوگر میره. (حداقل من که این جوریم)
۲. یه بحث دیگه که مطرح شد درباره پروفسور مک گوناگل بود که از هیچی اطلاع نداشت. ما توی کتاب محفل ققنوس متوجه شدیم دامبلدور افرادی رو از اعضای محفل برای محافظت از هری به پریوت درایو فرستاده. قطعا قبل از اومدن هری به پریوت درایو هم دامبلدور داشته درباره خانواده دورسلی تحقیق می کرده و اشخاص زیادیو به طور مخفیانه برای تحقیق به محل زندگیشون فرستاده. دامبلدور یه شبه نمی تونسته به این نتیجه رسیده باشه که اگر بلایی سر والدین هری بیاد هری باید کجا بره. از قضا یکی از اشخاصی که به طور اتفاقی درست چند ساعت قبل از مرگ لی لی و جیمز (برای تحقیق) به اونجا فرستاده شد مک گوناگل بود. و تمام طول ۲۴ ساعت گذشته رو اونجا گذروند. اگه دقت کنین همه اطلاعاتش درباره ۲۴ ساعت اخیر رو هم از اخبار مشنگا به دست اورده و غیر از اون هیچی نمی دونه. چون با هیج جادوگر یا ساحره ای در ارتباط نبوده.
۳. در جای دیگه مک گوناگل تعجب کرد که چرا دامبلدور چنین کار مهمی رو به هاگرید سپرده. به نظر من این نگرانی مک گوناگل به خاطر اون ماجرای هاگرید و تام ریدل نیست. به خاطر اینه که هاگرید در کل آدمیه که خیلی مواقع سهوا اطلاعات مهمی رو لو میده. (توی طول کتاب ها هم دیدیم که هاگرید خیلی چیزا رو نباید به هری و رون و هرماینی می گفت اما از دهنش در رفت) همین باعث میشه که پروفسور مک گوناگل نگران بشه که نکنه حواس پرتی هاگرید برای هری مشکل ساز بشه.
۴. یه جا توی پادکست به کلمه Hallow اشاره شد. اینو منم قبول دارم که نباید فارسیش می کردن. مثل اینه که یکی نیویورک رو ترجمه کنه «یورک جدید»
۵. یه بحث جالب دیگه هم هست بین پاترهدا که “اگر هری با سیریوس یا ویزلی ها زندگی کرده بود چه اتفاقی می افتاد!!!؟”: اگر هری با سیریوس زندگی می کرد سیریوس هیچ وقت سراغ پتی گرو نمی رفت چون اولویتش نجات جون هری بود. در ضمن اون موقع همه فکر می کردن سیریوس هری رو کشته. چون سیریوس و هری سال ها مجبور می شدن مخفیانه زندگی کنن. پس اصلا اتفاقای خوبی نمی افتاد اگه هری و سیریوس با هم زندگی می کردن. یه عده میگن خب چی میشد اگه هری می رفت پیش ویزلی ها؟ به نظر من این کار با توجه به این که ویزلیا خودشون بچه های زیادی داشتن درست نبود. در ضمن این همه خونواده توی دنیای جادوگری بودن که داوطلب شدن هری رو بزرگ کنن. اما خونواده ویزلی یکی از این خونواده ها نبودن. در کل به نظر من در مورد خونواده ای که هری رو بزرگ کنن دامبلدور بهترین تصمیم رو گرفت. چون شاید اگه هری بین جادوگرا بزرگ می شد به شدت مغرور می شد و اصلا اون پسر مهربونی که می شناسیم نمی شد. (مهربون ترین افراد هم اگه از سن یک سالگی با چنین شهرتی بزرگ بشن شخصیتشون چندان جالب نمیشه)
ممنون از این که تا این جا نظرمو خوندین!!
نوکس!!!!!!
سلام به Lord Spider Potter عزیز
ممنون از پاسخ خوبت
دوست داشتم من هم در مورد چند تا از نکته های خوبی که گفتی نظرم را باهات به اشتراک بذارم
نکته شماره ۲: من هم حدودا با تو هم عقیده هستم، اگر معیارمون کتاب باشه به نظرم لیلی و جیمز قرار نبود برای همیشه پنهان شوند و این پناهگاه موقتی بوده، در همین راستا دامبلدور تصمیم داشته هری را جایی محفوظ، پنهان کنه و بعد از اون دوباره لیلی و جیمز را به محفل برگردونه، پروفسور مک گوناگل هم آنجا را تحت نظر داشته (البته من همیشه به این فکر می کردم که شاید خود لی لی اون آدرس را برای نگهداری هری به محفل داده) در هر حال به نظرم پروفسور مک گوناگل زمانی که قرار می شه به اونجا بره زمانیست که لی لی و جیمز زنده بودند.
نکته شماره ۵: برای من همیشه این موضوع خیلی شفاف به نظر می رسید، چون احتمالا دامبلدور حدس زده که به علت عشق مادر به فرزند (به قول خود ولدمورت، یه جادوی قدیمی که فراموشش کرده بوده) ولدمورت کشته شده و در ضمن حدس می زده که ولدمورت هنوز کامل نمرده، برای همین تصمیم گرفت هری را تا ۱۷ سالگی به خالش بسپارد. به قول نظر دوست خوبمون نویل، هم بین ماگل ها گم می شد و هم اگر توسط یاران لرد پیدا می شد، به خاطر هم خونی با خالش کسی نمی تونست اون را بکشه. در آینده هم می بینیم که زنده موندن هری از توانایی های اون مهم تر، چون فقط هری می تونست هورکراکس ها را پیدا کنه و در نهایت خود ولدمورت باید خودش را در هری می کشت.
نکته شماره ۳: وقتی دامبلدور به مک گوناگل می گه که قرار هاگرید اون را بیاره پروفسور مک گوناگل می گه:
“You think it —wise — to trust Hagrid with something as important as this?”
و دامبلدور در جوابش می گه:
“I would trust Hagrid with my life,”
پس برداشت دامبلدور از جمله مک گوناگل داشتن اعتماد به درستی و صداقت هاگرید (احتمالا چون شب قبلش لیلی و جیمز با خیانت دوست مورد اعتمادشون کشته شدند)
ولی مک گوناگل در جواب می گه:
“I’m not saying his heart isn’t in the right place,” said Professor McGonagall grudgingly, “but you can’t pretend he’s not careless. He does tend to — what was that?”
که اینجا مک گوناگل توضیح می ده که اون هم به صداقت هاگرید باور داره ولی منظورش بی دقتی و هاگرید. به هر حال اینکه هری کجاست راز بزرگیه و نباید فاش بشه، اتفاقا توی همین کتاب می بینیم که هاگرید راز سگ سه سر را به راحتی لو می ده. ولی با بچه ها در پادکست موافقم، به نظر می رسه هاگرید آخرین کسی باشه که مرگ خوارها فکر کنند که می تونه از این ماجرا خبر داشته باشه. مثل زندگی هری بین ماگل ها به شدت گمراه کنندست.
ممنون خیلی خوب و کامل بود
…Nox
سلام .
لوموس …
من دیروز دوباره فصل یک کتاب رو خودم و متوجه شدم که مک گونگال برای اینکه مطمئن بشه شایعه مرگ لیلی و جیمز حقیق داره پشت در خونه دوروسلی ها نشسته بود . چون وقتی دامبلدور میاد بعش میگه آیا شایعه ها حقیقت دارن ؟
فکر نکنم چون صریحا بیان می کنه که خانواده دورسلی ها را تمام روز زیر نظر داشته در صورتی که نمیدونسته از بستگان هری هستند. چرا برای کشف حقیقت شایعه مرگ لیلی و جیمز باید پشت در خونه اونها بشینه؟
تو کتاب دامبلدور بعد نگاه به ساعتش برمیگرده میگه که هاگرید دیر کرده راستی حتما اون به شما گفته که قراره من بیام اینجا نه؟ خب احتمالا همین جاس هاگرید گفته که قراره بیاد تو محله پریویت درایو نگفته دقیقا کدوم خونه اینا چون خود هاگریدم نمیدونسته دقیق برا همینم مک گونگال تابلو رو نگاه میکرده ببینه محله رو درست اومده یا نه ولی دقیق نمیدونسته دامبلدور برا چی میاد برا همین تو همون محله منتظر بوده و وقتی دامبلدور میگه اومدم هری رو به تنها قوم و خویشش تحویل بدم و دقیقا جلوی خونه دورسلی ها هستن که مک گونگال میفهمه که فامیل هری اونا هستن و ….
از این زاویه هم می شه به موضوع نگاه کرد و برای من هم جالب بود، فکر کنم توی نظر قبلی هم منظور امیررضا همین بود و من بد متوجه شدم
من ۴ بار این فصل کتابو خوندم ولی هیچ وقت اینقدر ریز نشده بودم روش خیلی ممنون
درباره مک گونگال این که از همه جا بی خبر نیست چون شنیده که لی لی و جیمز مردن و از دامبلدور میپرسه که شایعات درستن؟ و به نظرم خیلی اتفاقی کنار خونه دورسلی ها بوده فقط میدونسته که تو همون محله است.
درباره اطلاعاتی که ما داریم به نظرم یه چیز قشنگی که هست اینه که اطلاعات ما توی این فصل تقریبا در حد اطلاعاتیه که هری در فصل بعد کتاب داره. ما فقط میدونیم که پدر و مادر هری مردن و ولدمورت رفته که هری فقط اولی رو میدونه هری. یه چیز دیگه که هری نمیدونه اینه که پدر و مادرش کشته شدن که ما میدونیم ولی در کل اطلاعات ما هم مثل هری کم کم زیاد میشه و این خوبه =)
اگر هری با سیریوس بزرگ میشد شاید سیریوس هیچ وقت سراغ پتی گرو نمیرفت ولی در رابطه با ویزلی ها اونا شرایط مالی خوبی هم نداشتن و یه نفر اضافه هم براشون یه نفر بود و این که اگر هری با آگاهی از این حد شهرت بزرگ میشد قطعا مثل الانش متواضع و شجاع نبود و یا حتی ممکن بود ترس از ولدمورت بهش قلبه کنه و نتونه کارشو انجام بده.
درباره دورسلی ها واقعا با مک گونگال موافقم که بدترین نوع ماگلن و واقعا در حق هری خیلی بیرحمی و بدجنسی کردن. بیچاره هری حتی نمیدونست به مادر و پدرش چه شکلین =(
خیلی از این کارتون ممنونم که به فکر پاترهدا هستین و همچین محتوای تخصصی و جذابی رو درست کردین.امیدوارم کارتون ادامه دار باشه و به کتاب اول محدود نشه.
اما در رابطه با داستان:راجب ماجرای مک گونگال و دامبلدور چیزی ندارم بگم ولی راجب بزرگ شدن هری میتونم بگم که به طور صد درصدی تصمیم دامبلدور درست بود.اگه هری از اولش پیش سیریوس بزرگ میشد که تقریبا همه هم نظر هستن که مشکلات زیادی براش پیش میومد و این چیزی بود که دامبلدور نمیخواست. و اما خانواده ی ویزلی ها:ویزلی ها خانواده ی فقیری بودن و جمعیت زیادی داشتن و به زور از پس هزینه هاشون بر میومدن اما از اون طرف اگه هری با ویزلی ها زندگی میکرد وضع زندگیشون بهتر میشد چون هری پول زیادی در گرینگوتز داشت اما از اون طرف هری در دنیای جادویی بزرگ میشد و شهرت و ثروتش اونو تبدیل میکرد به نسخه ی دوم از روی پدرش:جیمز پاتر!
پس قطعا تصمیم دامبلدور در نگهداری هری کنار دورسلی ها بهترین تصمیم بود و هری دور از هیاهوی دنیای جادوگری بزرگ میشد.
اقا اسنیپ منو انبلاک کن کارت دارمیه سوال دارم
شاید چون از نیمه شب گذشته بوده دیشب منظورش چندساعت قبل بوده
عالی بود خسته نباشید
من نه که تازه هری پاتر رو شناخته باشم، اما تازه وارد این دنیا شدم و هرچقدر هم که فکر میکنم میبینم دیر نیست اما خیلی خوشحالم که با گذشت این همه مدت هنوز فعالیت درباره داستان رولینگ وجود داره و احتمالا برای همین فعالیت به روز شماست که این حس دیر نرسیدن رو دارم.
مرسی.
واقعا خیلی خوبه که هنوزم همچین برنامه هایی میسازید لطفا ادامه بدید. به ما پاترهدای قدیمی و دنبال کننده های قدیمی دمنتور خیلی میچسبه
خیلی کارتون قشنگهقسمت اولو خیلی دوست داشتم..امیدوارم ادامه دار بشه
سلام و درود به همه
لوموس…
من یاد یک چیزی افتادم که نمیدونم ممکنه در کدوم قسمت کتابها بهش بپردازید ولی خیلی دلم میخواد دربارش حرف بزنید
اینکه چطور جادوگر ها ممکنه فقیر باشن مثل خونواده ویزلی .
تو یادگاران مرگ۱ صحفه ۳۵۰هرمیون میگه نمیتونیم یه غذا رو از غیب بسازیم ولی میتونیم بیشترش کنیم. در حالی که در هری پاتر و شاهزاده دورگه در فیلم دیدم که هرمیون چند تا گنجشک درست کرده بود؟!به هر حال هر چیز مورد نیاز دیگه یی رو هم میشه زیاد کرد پس چرا جادوگر ها ممکنه فقیر باشن؟ به قول تام ریدل:(قطعا مادرم جادوگر نبوده چون اگه جادوگر بود میتونست از خودش محافظت کنه و نمیره)!!!
مرسی از توجه تون
نوکس!
نکته فوق العاده قشنگی بود
با سلام عرض خسته نباشید واقعا از شما متکرم که این امکانات رو بدست پاتر هدا میزارین واقعا خیلی گل هستید من یه چیزیو بگم من میشه گفت جدیدانا با این دوست عزیز به نام هری پاتر اشنا شدم قبلا از هری پاتر بدم میومد واقعا بدم میومد تا این که یکی از رفیقام که اینجا هم نظرش رو نوشته پای من رو به عرصه هری پاتر کشوند واقعا ازش تشکر میکنم تازه فهمیدم که کسایی که به من میگفتن برو ببین چه حسی داشتند متاسفانه یا خوشبختانه من امسال با هری اشنا شدم ولی واقعا روانیشم و میتونم بگم معتادش شدم من اولش با فیلماش شروع کردم داخل یه روز چهارتا فیلمش رو دیدم که تا حدی رسید که من غروبش بالا اوردم ولی باز رفتم ادامه اش رو دیدم هری پاتر اصلا دنیایی برای خودش و مرسی از شما که این دنیا رو زنده نگه میدارین
سلام ببخشید میشه لینک این پادکست رو با ذکر منبع در وبلاگم بذارم؟
بله. گذاشتن لینک ما در وبلاگهاتون خیلی هم کار خوب و پسندیدهایه ^_^
عالی بود. خسته نباشید⚘
هری با ویزلی ها بزرگ میشد؟! چرا؟! این همه خانوادهی جادوگر وجود داشته، چرا ویزلی ها؟! ویزلی ها از وقتی وارد داستان میشن که هری با رون دوست میشه. اون موقع که ویزلیها هنوز کار خاصی نکرده بودن.
سلام
I swear I am up to no good!
من تازه با پادکستتون آشنا شدم و فعلا فقط قسمت اول رو گوش دادم، ولی در مورد همین قسمت نکته هایی رو میخواستم بگم:
۱- اینکه به نظر من دلیل حضور مک گونگال در پریوت درایو صرفا شنیده هاش بوده. میتونسته از هاگرید یا هرکدوم از اعضای دیگهی محفل شنیده باشه که تصمیم دامبلدور چیه و جلو جلو رفته به اون محل. ولی در کل با این موضوع هم موافقم که مکالمهی بین مک کونگال و دامبلدور در فصل اول خیلی در تصویرسازی اتفاقاتی که افتاده موثره و رولینگ میخواد از طریق این مکالمه به ما اطلاعات زیادی رو بده.
۲- اینکه دامبلدور به نظر من شخصیت خاکستری بوده. یه جمله کلیدی توی داستان هست که فکر میکنم از زبون سیریوس باشه، که میگه: We all got light and dark inside us, what matters is which part we decide to act on. یا همچین چیزی. و فکر میکنم این دیدگاه کلی نویسنده رو نشون میده، و ما میتونیم توی خیلی از شخصیتهای داستان این موضوع رو ببینیم: مالفوی، اسنیپ، دامبلدور، سیریوس، جیمز و حتی خود هری. چون اگه یادتون باشه کلاه گروه بندی اول میخواست هری رو توی گروه اسلایترین بندازه ولی هری نخواست. در نتیجه دامبلدور بعد از مرگ خواهرش ترجیح داد که نور رو دنبال کنه و نه تاریکی، و تمام این سالها خودشو در خفا برای مرگ خواهرش سرزنش کرده و خواسته با کاراش کمی جبران سهلانگاریش رو کرده باشه.
۳- چرا هری رو به سیریوس نسپردن؟! از یه پاترهد این حرف بعیده! :))))) وقتی لیلی و جیمز به مخفیگاه رفتن یکی از دوستانشون رازدارشون شد. ابتدا قرار بود سیریوس رازدار بشه، ولی از اونجایی که خیلی گزینه بدیهی ای بوده و ولدمورت به سرعت میرفته سراغ بهترین دوست پاترها، اونا تصمیم میگیرن که پیتر پتیگرو رو رازدار خوشون بکنن، و حتی دامبلدور هم از این تصمیم بی اطلاع بوده! در واقع وقتی لیلی و جیمز میمیرن همه حتی دامبلدور فکر میکنن که سیریوس بهشون خیانت کرده و محل اختفاشون رو به ولدمورت لو داده. دوازده سال این باور ادامه داره! حالا چرا دامبلدور باید بیاد هری رو بده به سیریوس وقتی فکر میکنه که اون مسئول مرگ لیلی و جیمزه؟!
ویزلی ها هم وقتی شخصیت کلیدی میشن که هری با رون دوست میشه. تا قبل از اون، تعداد زیادی خانواده جادوگر لایق تر از ویزلی ها وجود داشته که داوطلب بزرگ کردن هری بشن.
البته که دلیل اصلی اینکه هری رو به خالهش سپردن اون طلسم باستانی خونی هست. که تا وقتی هری اونجارو خونه خودش بدونه در امانه. و این مسائل دلایل فرعی هستن.
۴- به نظر من واضحه که مک گونگال به هاگرید بی اعتماد نیست، صرفا هاگرید رو دست و پا چلفتی و سست میدونه. ممکنه خراب کاری کنه و یا حرفی که نباید از دهنش بپره. وگرنه به خوبی هاگرید مطمئنه.
۵- در مورد اختلاف زمانی ۲۴ ساعته از وقوع حادثه تا رسیدن هری به پریوت درایو، به نظرم باید دوتا چیز رو در نظر بگیریم. یکی اینکه معلوم نیست دنیای جادوگری چند ساعت بعد از وقوع حادثه ازش مطلع شدن. خود دامبلدور لزوما همون لحظه از مرگ لیلی و جیمز مطلع نشده. بعد اینکه هاگرید غیب و ظاهر نشده و با موتور سیریوس به دره گودریک رفته و برگشته. ما میدونیم که این روش کند ولی مطمئنه چون بعدا هم برای بردن هری از پریوت درایو ازش استفاده میشه. با موتور تا لندن یکی دو ساعت راهه، حالا تا دره گودریک چقدر راهه؟! همه اینا یه تخمینی به ما میده از دلیل اینکه ۲۴ ساعت از ماجرا گذشته و هری کجا بوده. البته که دقیق نیست، و فقط یه تخمینه.
اینا نکته هایی بود که به ذهن من رسید.
پس تا بعد…. Mischief managed!
من هنوزم برام سواله که چرا دانبلدور از خود سیریوس راجع به اتفاقی که افتاده سوال نپرسیده!! با یه معجون راستی میشه واقعیتو از زیر زبون هرکسی بیرون کشید دیگه!
عالیه
توی کتاب کاملا اومده که مک گونگذل از هاگرید شنیده
دامبلدور ساعت را در جیبش گذاشت و گفت: هاگرید دیر کرده. راستی حتما اون به شما گفته که قراره من بیام اینجا، نه؟
مک گونگال:بله. نمیخواین به من بگین برای چی به اینجا اومدین؟
تازه میخوام گوش بدم ولی مطمئنم قشنگه
سلام
اول اینکه پادکست واسه ip ایران بلاک هستش
این ارور میده : Sorry, our service is currently not available in your region
با ip غیر ایران هم خیلی سایت کند لود میشه.
اگر نتونستید مشکل حل کنید خوشحال میشوم رایگان براتون رفع کنم.
یه سوالی برام پیش اومده. پاتر ها با اون همه ثروت، هیچ قوم و خویش دیگه ای ندارن؟ هری یه عمو یا عمه ندارا؟ پدربزرگ و مادربزرگش کجان،گ از خانواده جیمز توی کل داستان خبری نیست!
پادکست قسمت ۱ پسری که زنده ماند:
من تازه با پادکست هاتون آشنا شدم دمتون گرم واقعا
اون قسمتی که میگین پروفسور مینروا مکگوناگل برای چی جلوی خونه پتونیه و ورنون بود؟؟ اصلا حتی از اتفاقات دیشب و کشته شدن لیلی و جیمز خبر دار نبود
پس پروفسور دامبلدور گفته بره اونجا؟ پس چرا دامبلدور گفت انتظار اینو…
خب
باید بگم قبل از پاسخ سریع، به کتاب پنج، محفل ققنوس داشته باشید
عکس مینروا تو محفل ققنوس بوده و اون شب ها اوج جنگ با ولدرمورت بوده و مک گوناگل به دامبلدور نزدیک بوده و میدونسته که یک جاسوس “طبق اطلاعات کتاب سه، کلبه آوارگان، گفته پروفسور لوپین و سیریوس بلک” یک جاسوس بین ماها وجود داره
پس مینروا میتونه بدون اطلاعات دادن به محفل خودش فلبداهه عمل کنه و فکر کنه ولدرمورت برای گرفتن لیلی، بتونه به طریق یکی از طلسم های نابخشودنی که شکنجه گر یا کروسیو، یا طلسم فرمان یا همون ایمپریو، بتونه جای لیلی رو از پتونیای ماگل بگیره یا لیلی رو تو فشار قرار بده به خاطر پتونیا و خانواده ماگلش خودش رو لو بده پس مکگوناگل با وجود جاسوس تو محفل، بداهه به اون خونه میره و مواظب پتونیا و خانوادشه تا مبادا مرگ خواران یا ولدرمورت از این طریق بتونه جای جیمز و لیلی رو پیدا کنه…
لوموس..
این پادکست خیلی خوبه..
هر پاتر هدی باید این پادکست گوش بده.